#خلعت_شرف_و_انسانیت

خلیفه بغداد امیر دماوند را نزد خود خواست. خلیفه بغداد، خلعت و لباس امیری شهرِ ری را بر تن او پوشاند.

امیر وقتی که به ری بر‌می‌گشت، در راه عطسه کرد و با آستین لباس دماغ خود را پاک کرد.

سخن‌چینان خبر به خلیفه بردند، که امیر از لباس ارزشمند خلیفه به عنوان دستمال استفاده کرده، و دماغ خود را پاک کرده‌است. خلیفه امر کرد، خلعت از او پس گرفتند و گردن زدند.

خبر به گوش شبلی رسید. مدت‌ها بود خلیفه شبلی را دعوت کرده‌بود که به بغداد رفته و در دربار خلیفه خدمت کند. و شبلی پاسخی نداده بود.

شبلی به خلیفه نوشت: امیر دماوند به خلعتی که تو دادی دماغ خود پاک کرد، گردن زدی! من اگر خدمت تو رسم و تو را خدمت کنم، خداوند با خلعت انسانیت و شرف که به من بخشیده‌است، و ببیند من آن خلعت نفیس را به تو بخشیده‌ام، با من چه می‌کند؟!!

تو خلعت خود را روا نداشتی دستمال شود، من چگونه خلعت شرف و کرامت انسانی خود را دستمال تو کنم؟!!

خلیفه در پاسخ نوشت: کاش این سخن زودتر می‌گفتی تا جان امیری را از مرگ رها کرده بودی!!!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها