چراغ



در مجلسى از ژولیده نیشابوری پرسیدند، میتوانی فی البداهه شعری بگویی که ده تا کلمه "دل" در آن باشد و هرکدام معانی مختلفی داشته باشند؟
ژولیده رباعی زیر را در همون مجلس سرود:

ﺩﻟﺒﺮ ﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮ ﺩﻝ ﺍﺯ ﻔﻢ ﺩﺯﺩﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﻫﺮﻪ ﺮﺩﻡ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ، ﺳﻨﺪﻝ ﻧﺸﻨﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﻔﺘﻤﺶ ﺍ ﺩﻟﺮﺑﺎ، ﺩﻟﺒﺮ ﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻥ ﻪ ﺳﻮﺩ؟
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺩﻮﺍﻧﻪ ﺩﻝ ﺧﻨﺪﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ



اثر کبری .

در قرن ١٨ زمانی که انگلیس ، هند را به استعمار خود درآورده بود تعداد مارهای کبری در سطح شهر دهلی زیاد بودند
و دولت هم برای مدیریت بحران تصمیم گرفت برای هر مار مُرده‌ای که مردم تحویل دهند جایزۀ نقدی به آنها پرداخت کند.

این تصمیم در ابتدا با تحویل مارهای مردۀ زیادی توسط مردم موفق به نظر میرسید و همه منتظر بودند که در طول زمان تعداد مارهای کبری کمتر شود
اما در نهایت تعجب تنها تعداد مارهای مرده‌ای که مردم تحویل میدادند هر روز بیشتر میشد .

دولت از پیامد این کار غافل شده بود زیرا بسیاری از مردم فقیر دهلی با تصور اینکه این کار درآمد خوبی دارد به پرورش مار روی آورده بودند.

البته این آخر ماجرا نبود و زمانی که دولت اعلام کرد که دیگر برای مارها جایزه نمیدهد فقرا نیز مارهایی که پرورش داده بودند در هر طرف شهر رها کردند .
بنابراین جمعیت مارهای کبری نه تنها کاهشی پیدا نکرد بلکه وضعیـت از روز اولش هم بحرانی‌تر شد، از این پدیده در علوم ی به نام اثر کبری یاد میشود .

اثر کبری یعنی نداشتن افق تصمیم‌گیری مناسب درحل مسائل که میتواند عواقب پیش‌بینی نشده و خطرناکی را به همراه داشته باشد .


آیت الله مجتهدی تهرانے(ره):

خداوند متعال می فرمایند: من 6 چیز را در 6 جا قرار دادم، مردم آن را در 6 جای دیگر جستجو می کنند:

❶ من علم را در گرسنگی قرار دادم ، مردم آن را در سیری می جویند!

❷ من عزت را در نماز شب قرار دادم، مردم آن را در دستگاه سلاطین می جویند!

❸ من ثروت را در قناعت قرار دادم، مردم آن را در کثرت مال دنبال می کنند!

❹من استجابت دعا را در لقمه حلال قرار دادم ، ولی مردم آن را در قیل و قال می جویند!

❺ من بلند مرتبگی را در تواضع قرار دادم،ولی مردم در تکبر دنیا طلب می کنند!

❻من راحتی را در بهشت قرار دادم ،مردم آن را در دنیا طلب می کنند!


در مجلسى از ژولیده نیشابوری پرسیدند، میتوانی فی البداهه شعری بگویی که ده تا کلمه "دل" در آن باشد و هرکدام معانی مختلفی داشته باشند؟
ژولیده رباعی زیر را در همون مجلس سرود:

ﺩﻟﺒﺮ ﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮ ﺩﻝ ﺍﺯ ﻔﻢ ﺩﺯﺩﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﻫﺮﻪ ﺮﺩﻡ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ، ﺳﻨﺪﻝ ﻧﺸﻨﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﻔﺘﻤﺶ ﺍ ﺩﻟﺮﺑﺎ، ﺩﻟﺒﺮ ﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﻥ ﻪ ﺳﻮﺩ؟
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺩﻮﺍﻧﻪ ﺩﻝ ﺧﻨﺪﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ



ایرج پزشک زاد طنز پرداز مشهور ایرانی و خالق کتاب دایی جان ناپلئون از خاطرات دوران کودکی اش می گوید:

از بابا پرسیدم بچه چه جوری میاد توی شکم مامانش؟
بابا کمی فکر کرد. بعد گفت بیا بریم توی حیاط!
به حیاط رفتیم بابا یکی از بته های گل سرخ رو نشون داد و گفت:
- این بته اول یک تخم کوچیک بوده. بعد این تخم رو تو زمین کاشتیم. بعد بهش آب دادیم و بعد از مدتی بزرگ شد و حالا شده این بته بزرگ که می‌بینی. منم تخم تو رو توی شکم مامانت کاشتم و بعد تو آمدی.
 
-با دست کاشتی یا با بیلچه؟
بابا کمی رنگ به رنگ شد و گفت:
- با یک جور بیلچه مخصوص
- پای من آب هم دادی؟
- آره، آب هم دادم.
- با آب پاش دادی یا با شلنگ؟
بابا نگاه تندی به من کرد. چرا عصبانی شده بود؟ ولی من باید بدونم.
- با شلنگ پسرم
- بابا، خودتون آب دادین یا مش رضا باغبون؟
بابا یک دفعه برگشت و یک چک زد تو گوشم و گفت:
- برو گمشو پدر سوخته کره خر.!!!


مسیح گفت: داوری نکنید تا بر شما داوری نشود
و حکم نکنید تا بر شما حکم نشود.
چه بسیار انسان هایی که با سرزنش دیگران
بیماری را به سوی خود کشانیده اند.
آن چه را که انسان در دیگران سرزنش می کند،
در واقع به سوی خودش جذب میکند

چهار اثر از فلورانس


برنامه‌های فاطمیه، آخرین سفر آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به مدینه

رضا سلیمانی

درایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) دخت گرامی پیامبر عظیم‌الشأن اسلام حضرت محمد(ص) حیفم آمد بخشی از خاطرات سفر تاریخی خود با مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی به شهر مقدس مدینه در سال 1387 را نقل نکنم.

شرایط زمانی و برنامه‌های مکانی آخرین سفر آیت‌الله هاشمی رفسنجانی(ره) به سرزمین وحی، به خصوص مدینه النبی در خرداد ماه سال 1387 به گونه‌ای بود که هر ساله در ایام فاطمیه، یاد و خاطره آن سفر در ذهنم زنده می‌شود.

ن شیعه‌ای که آن ایّام توفیق تشرف به مدینه را داشتند، حسرت مضاعف می‌کشیدند که حتّی در سالروز شهادت مظلوم‌ترین بانوی عالم، نمی‌توانند به دنبال قبر گمشده‌اش در بقیع بگردند که ناگهان خبر حضور آیت ا. هاشمی رفسنجانی، مخصوصاًٌ برنامه‌های شبانه زیارت قبور بزرگان دین در قبرستان بقیع در بین زائران کاروانهای ایرانی، دهن به دهن پیچید.

برنامه‌های فاطمیه، آخرین سفر آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به مدینه

شیعیان زائر، مخصوصاً ن، همدیگر را خبر می‌کردند و ثانیه‌های روز را می‌شمردند تا شب فرا رسد و به همراه کاروان ی ایران از میله‌های آهنی و شرطیه‌های آهنین دل بگذرند تا دل خویش را به مظلومیت بقیع گره بزنند.

ظرافت اقدام هر شب آقای هاشمی رفسنجانی هم ستودنی بود که در حلقه نیروهای امنیتی و تشریفاتی عربستان، وقتی به چند متری درب ورودی بقیع می‌رسیدند و خیل عظیم زائران بویژه ن مشتاق و گریان را می‌دیدند، می‌ایستادند و ورود خود را مشروط به ورود همه ن و مردان زائر مشتاق می‌کردند که هر شب به تعداد آنها نیز افزوده می‌شد، حتّی شب آخر اقامت در مدینه، مأموران امنیتی عربستان به بهانه ازدحام جمعیت و ناامن بودن مسیر و خطر عملیات تروریستی توسط نیروهای افراطی و القاعده ، ایشان را از حضور در بقیع منع کردند، ولی آیت ا. هاشمی قاطعانه با رد درخواست نیروهای امنیتی و حتی توصیه‌های دلسوزانه برخی همراهان ، گفتند: مردم امشب با هزار امید و آرزو برای زیارت بقیع تجمع کرده و چشم انتظارند و صحیح نیست آنها را منتظر بگذاریم و باید برنامه زیارت طبق روال هر شب انجام شود.

بقیع نیز در آن سه ، چهار شب، حالاتی خاص داشت، مدتها بود که شیعیان را در خویش ندیده بود و اینک می‌دید در همان ساعاتی که بیش از 1400 سال پیش، مولای مظلومان عالم، تابوت مظلومه تاریخ را غریبانه بر دوش می‌کشید و در بقیع ناله می‌کرد، گروهی از پیروانش در سالگرد همان شب‌ها در بقیع، یا زهرا یا زهرا گویان به دنبال قبر گمشدة ذریه پیامبر اسلام(ص) می‌گردند، بر خاکش می‌نشینند، نوحه می‌خوانند، عزاداری می‌کنند و بر سینه و سر می‌زنند.

حتماً خاطرة این سفر تاریخی هرگز از اذهان زائران آن زمان در بقیع تا پایان عمر محو نخواهد شد .
برنامه دیگر آیت ا. هاشمی رفسنجانی در مدینه که اتفاقاً پیوندی عمیق و تاریخی با حیات و رحلت حضرت زهرا(س) دارد، سفر به منطقه فدک بود.

برنامه‌های فاطمیه، آخرین سفر آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به مدینه

فدک که هنوز هم مظلومیت تاریخی خویش را بر دوش می‌کشد و حتی آیت ا. العمری رهبر شیعیان مدینه، که خدایش رحمت کند، شب قبل از سفر آیت ا. هاشمی رفسنجانی که میهمانش بودیم، ایشان را نهی می‌کرد و می گفت: هیچ اثری از فدک نیست، نامی نیست و به جای آن به ابوا و زیارت قبر پدر پیامبر بروید!

با اینکه شیعه حضرت فاطمه(س) هستیم، وقتی صبح روز دوشنبه 20 خرداد 1387 از محل اقامت خود در مدینه حرکت کردیم، نمی‌دانستیم فدک کجاست!! 260 کیلومتر در بیابانهای بی آب و علف راه پیمودیم و از پس تپه‌ای که جاده را در خویش می‌کشید، شهری به نام حائط» هویدا شد که نام فدک» در ذیل آن با عبارت ترحب بکم» به همه خوش آمد می‌گفت.

از چند شهر بیابانی گذشتیم و ناگهان منطقه‌ای سرسبز ، چشم نوازی کرد که مردی خود را به کاروان ایرانی رساند و از مأموران امر به معروف و نهی از منکر منطقه معرفی کرد، در پاسخ به این سوال آقای هاشمی که اینجا کجاست؟» گفت: هذا فدک» هذا بستان الفاطمه » و با اشاره دست، ساختمانی را نشان داد و گفت: هذا مسجد الفاطمه»

آری به فدک رسیده بودیم که نخل هایش را کینه‌های قرون متمادی دشمنان اهل بیت پیامبر (ع) سربریده و دیوارهایش را جهالت بد خواهان مخروبه کرده بودند. پس از زیارت مسجدی که غم از در و دیوارش می‌بارید، چشمه آبی را دیدیم که وقتی شنیدیم هذا عیون الفاطمه » چون تشنه‌ای به سوی آن رفتیم، آیت ا. هاشمی رفسنجانی کنار چشمه نشست و قصد نوشیدن آب کرد مأموران امنیتی عربستان شدیداً نهی می کردند که این آب آلوده است»

آیت الله هاشمی، در حالی که قطرات اشک چشمانش با چشمه فاطمه (س) مخلوط شده بود، گفت: آیا بی‌سعادتی و حیف نیست که انسان تا اینجا بیاید و از چشمه فاطمه سیراب نشود؟! خود نوشید و همراهان را دعوت به نوشیدن کرد در کنار ایشان نشستیم و انگار مظلومیت فدک را در آیینه آب آن می‌دیدیم که پس از این همه بی مهری ها ، هنوز از دل زمین می‌جوشد.

به هر حال اکنون که ایام فاطمیه است، این جمله را به شیعیان بگویم که اگر روزی سعادت سفر به مدینه را به دست آوردید، می‌توانید به فدک بروید، فدک که امروز در جغرافیای عربستان حائط خوانده می‌شود، در استان حائط قرار دارد، این منطقه منتظر قدوم شیعیان است.
روحش شاد وراهش پر رهرو باد.


معجزه لبخند!

این  ماجرا واقعی و مربوط به زمانی است که آنتوان دو سنت اگزوپری، نویسنده کتاب شازده کوچولو، در اسپانیا اسیر نیروهای فرانکو بوده است.

"مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل به شدت نگران بودم. جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یکی پیدا کردم و با دستهای لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی کبریت نداشتم. از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم. او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود.
فریاد زدم "هی رفیق کبریت داری؟
به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد. نزدیکتر که آمد و کبریتش را روشن کرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد. لبخند زدم و نمیدانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمیتوانستم لبخند نزنم. در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد.
میدانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد. ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت و به او رسید و روی لبهای او هم لبخند شکفت. سیگارم را روشن کرد. ولی نرفت و همانجا ایستاد. مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد. من حالا با علم به اینکه او نه یک نگهبان زندان که یک انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود.
پرسید: "بچه داری؟" با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم: "آره ایناهاش" او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد و درباره نقشه ها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد.
اشک به چشمهایم هجوم آورد. گفتم که میترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم. دیگر نبینم که بچه هایم چطور بزرگ میشوند. چشمهای او هم پر از اشک شدند.
ناگهان بی آنکه که حرفی بزند. قفل در سلول مرا باز کرد و مرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی میشد هدایت کرد. نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف بزند.
یک لبخند زندگی مرا نجات داد."



✅شیطان به حضرت یحیی گفت: می خواهم
تو را نصیحت کنم.

✍حضرت یحیی فرمود: من میل به نصیحت
تو ندارم؛ ولی می خواهم بدانم طبقات مردم
نزد شما چگونه اند.شیطان گفت: مردم از نظر
ما به سه دسته تقسیم می شوند:

۱- عده ای مانند شما معصومند، از آنها مأیوسم
و می دانیم که نیرنگ ما در آنها اثر نمی کند.

۲- دسته ای هم برعکس، در پیش ما شبیه توپی
هستند که به هر طرف می خواهیم می گردانیم.

۳- دسته ای هم هستند که از دست آنها رنج
می برم؛ زیرا فریب می خورند؛ ولی سپس از
کرده خود پشیمان می شوند و استغفار می کنند
و تمام زحمات ما را به هدر می دهند. دفعه دیگر
نزدیک است که موفق شویم؛ اما آنها به یاد خدا
می افتند و از چنگال ما فرار می کنند. ما از
چنین افرادی پیوسته رنج می بریم.

کشکول ممتاز، ص 426


مرد متأهلی در مجلسی گفت:  زن همانند کفش است که هرگاه مرد اندازه دلخواهش را یافت، می تواند آن را عوض کند. حاضران در مجلس به مرد خردمندی که در میانشان نشسته بود نگریستند و نظرش را در مورد این سخن پرسیدند. و اینک ببینید پاسخ مرد حکیم را: حرف این مرد کاملا درست است؛ برای مردی که خود را در حد پا بداند، زن چون کفش است! اما برای مردی که خود را پادشاه می پندارد، زن چون تاج است! پس کلام گوینده را سرزنش نکنید، فقط بدانید که چگونه به خود می نگرد.

ولادت باسعادت حضرت فاطمه زهرا(س)وروززن  مبارک


دکتر علی شریعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسیم کرده است:

١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت‌شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌‌شان یکی است.

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.

شگفت‌انگیز‌ترین آدم‌ها;
در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می‌شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.


دکتر علی شریعتی


در کودکی پدر و مادرش از هم جدا شدند. بخاطر فقر، پدری الکلی و مادری با مشکل روانی، به پرورشگاه فرستاد شد. در اولین استند‌آپ کمدیش روی صحنه توسط تماشاچیان هو شد اما او راهش را ادامه داد و تبدیل به محبوبت‌ترین کمدین قرن بیستم شد!


شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،میخواهم در قبر در پایم باشد.
وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع م کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید .
در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم.

یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.


#خلعت_شرف_و_انسانیت

خلیفه بغداد امیر دماوند را نزد خود خواست. خلیفه بغداد، خلعت و لباس امیری شهرِ ری را بر تن او پوشاند.

امیر وقتی که به ری بر‌می‌گشت، در راه عطسه کرد و با آستین لباس دماغ خود را پاک کرد.

سخن‌چینان خبر به خلیفه بردند، که امیر از لباس ارزشمند خلیفه به عنوان دستمال استفاده کرده، و دماغ خود را پاک کرده‌است. خلیفه امر کرد، خلعت از او پس گرفتند و گردن زدند.

خبر به گوش شبلی رسید. مدت‌ها بود خلیفه شبلی را دعوت کرده‌بود که به بغداد رفته و در دربار خلیفه خدمت کند. و شبلی پاسخی نداده بود.

شبلی به خلیفه نوشت: امیر دماوند به خلعتی که تو دادی دماغ خود پاک کرد، گردن زدی! من اگر خدمت تو رسم و تو را خدمت کنم، خداوند با خلعت انسانیت و شرف که به من بخشیده‌است، و ببیند من آن خلعت نفیس را به تو بخشیده‌ام، با من چه می‌کند؟!!

تو خلعت خود را روا نداشتی دستمال شود، من چگونه خلعت شرف و کرامت انسانی خود را دستمال تو کنم؟!!

خلیفه در پاسخ نوشت: کاش این سخن زودتر می‌گفتی تا جان امیری را از مرگ رها کرده بودی!!!


رهبر انقلاب:

برادران! مراقب شیطان باشیم، در بهترین حالات، شیطان می‌آید سراغ انسان. در وقت نماز شب که مشغول عبادتید، مشغول تضرّعید، همان وقت شیطان می‌آید سراغ شما. بستگی دارد که من و شما چه‌جور آدمی باشیم؛

یک وقت ما را وسوسه می‌کند بوسیلۀ عُجب،
یک وقت ما را وسوسه می‌کند بوسیلۀ ریا،
یک وقت وسوسه می‌کند بوسیلۀ ایجاد شک و تردید در این کاری که داریم می‌کنیم.

بارها عرض کرده‌ایم این که شیطان در قرآن کریم این‌همه اسمش تکرار شده، چه اسم شیطان، چه اسم ابلیس برای خاطر این است که اهمیتِ این دشمنِ خطرناک را ما فراموش نکنیم.


اگر کسی روز قبل یک جنسی را پانصد تومان خریده، باید ده درصد به روی آن اضافه کرده و بفروشد . نباید نگاه کند که فردا قیمت آن ششصد تومان خواهد شد. فردی می گفت که گرفتن پول از دست مردم راحت است اما خوردن آن سخت است .

یک نفر نزد آیت الله احمد خوانساری که از علمای بازار تهران بودند آمد و گفت: من یک جنسی را به قیمت صد تومان می خرم. ولی چون بازار کشش دارد آن را دویست تومان می فروشم . آیا این کار اشکال دارد؟ ایشان فرمودند که این مال متعلق به تو است و می توانی هر قیمتی که می خواهی بفروشی ولی این کار #بی_انصافی است . آن فرد گفت : حرام نباشد ، بی انصافی اشکالی ندارد .

 آقای خوانساری ایشان را صدا کردند و گفتند : بی انصافی یعنی آن کاری که شمر با امام حسین (ع) کرد . در حدیث داریم که سه کار خیلی مشکل است :
1- ذکر خدا در همه حال
2- رسیدگی به مشکلات مردم
3- انصاف با خود .


سه داستان کوتاه و زیبا از امام جواد(ع)

           

شفا یافتن محمد بن میمون : محمد بن میمون می گوید: من با حضرت رضا علیه السلام در مکه بودم، پیش از آن که حضرت به خراسان عزیمت کند، عرض کردم قصد مدینه در سر دارم.

حضرت نامه ای نوشت تا من به فرزندش برسانم و در آن زمان من نابینا بودم.
وقتی به مدینه رسیدم، خدمت ابی جعفر علیه السلام رفته و نامه را به ایشان تحویل دادم. آنگاه به من رو کرده و فرمود: یا محمد! حال دیدگان تو چگونه است؟
عرض کردم: یابن رسول الله! همان گونه که می بینی، من علیل شده و نابینا هستم. حضرت دست مبارک خود را روی دیدگان من کشید و بینایی چشمانم به من برگشت و بهتر از اول شد. پس از آن در حالتی که بینا بودم، دست مبارکش را بوسیدم(بحار، ج 50، ص 46).
سخن گفتن عصا به حقانیت امام جواد
محمد بن ابی العلاء می گوید: شنیدم یحیی بن اکثم چنین می گفت: روزی از امام جواد علیه السلام مسائل مختلفی را سؤال کردم و همه را پاسخ داد. به حضرت گفتم: به خدا سوگند! می خواهم چیزی را از شما بپرسم، ولی شرم می کنم.
امام فرمود: أنا أخبرک قبل أن تسألنی، تسألنی عن الامام»؛ بدون آن که تو سؤال کنی من پاسخ می دهم. می خواهی بپرسی امام کیست؟
گفتم: آری، به خدا سوگند! سؤال من همین است. حضرت فرمود: امام منم.
عرض کردم: نشانه ای بر این ادعا دارید؟ در این هنگام عصایی که در دست آن حضرت بود، به سخن آمد و گفت: او مولای من و امام زمان و حجت خدا است. فکان فی یده عصا، فنطقت فقالت انه مولای امام هذا امان و هو الحجة». (کافی، ج 1، ص 353).
علم غیب
حسین مکاری می گوید: در ایامی که حضرت جواد علیه السلام در بغداد و نزد خلیفه در نهایت جلالت بود، من با خود گفتم: حضرت به مدینه برنخواهد گشت. چون این خیال در خاطر من گذشت، دیدم آن حضرت سر به زیر افکند. سپس سر بلند کرد و در حالی که رنگ مبارکش زرد شده بود، به من فرمود: ای حسین! نان جو با نمک نیمکوب در حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نزد من بهتر است از آنچه مشاهده می کنی. (بحار، ج 50، ص 48).
عمران بن محمد اشعری می گوید: به محضر امام جواد علیه السلام رفتم. پس از انجام کارهایم، بر امام عرض کردم: خانمی به نام أم الحسن به شما سلام رساند و خواهش کرد که از لباس های خودتان به او عنایت فرمایید، تا برای خویش کفن کند.
امام علیه السلام فرمود: او از این کار بی نیاز شد. من بازگشتم پس از مدتی متوجه شدم 14 روز پیش از آنکه من خدمت امام برسم، از دنیا رفته بود (بحار، ج 50، ص 43) .

 


"کوه به کوه نمیرسه، اما آدم به آدم میرسه"

در دامنه کوهی بلند، دو آبادی بود که یکی بالاکوه» و دیگری پایین کوه» نام داشت. چشمه ای پر آب از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید.
این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود.
پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند.
اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا بی آب خواهند ماند و گفت: بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!»
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم.
بعد از مدتی قنات آماده شد و آب را به سمت کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.
این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر قنات را به طرف ده ما برگردانید.»
کدخدا گفت:
اولاً؛ آب از پایین به بالا نمیره، بعد هم گفتی کوه به کوه نمی رسه. تو درست گفتی کوه به کوه نمی رسه، اما آدم به آدم می رسه.»


تصویری از بشقاب سرامیکی فوق‌العاده زیبای ایرانی متعلق به قرن ۱۳ میلادی، ساخت کاشان که اکنون در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری میشود
به ماهی‌های ۳بعدی مرکز بشقاب دقت کنید!

طوری نقش شده‌اند که گویی بعضی ماهی‌ها زیر آب و بعضی دیگر در سطح آب مشغول شنا هستند

دقت کنید که این بشقاب حدود ۷۰۰ سال قبل خلق شده!



اصطلاح "بوق سگ" چیست؟ اینکه گفته می شود از صبح تا بوق سگ سر کارم!!

در قدیم بازارها دارای چهار مدخل بودند که شبانگاهان انان را با درهای بزرگ می بستنذ. وتمامی دکانها نیز به همین طریق قفل می شدند .از انجا که همیشه احتمال خطر میرفت،نگهبانانی نیز شب در بازار پاسبانی میدادند. به دلیل اینکه نمی توانستندتمامی بازار را کنترل کنند ، سگهای وحشی به همراه داشتند که به جز خودشان به ** دیگری رحم نمی کردند. پاسبانان شب، در ساعت معینی از شب، در بوق بزرگی که ازشاخ قوچ بود ، با فاصله زمان معینی می دمیدند . بدین معنا که عنقریب سگها را دربازار رها خواهیم کرد . دکانداران نیز سریع محل کسب خود را ترک کرده وبه مشتریان خود میگفتند دیر وقت است وبوق سگ را نواختند. از ان زمان بوق سگ اصطلاح دیر بودن معنا گرفته !!


مراحل روشنفکری در اروپا:

1-تحصیلات عالیه
2-مدارک معتبر
3-مطالعات گسترده
4-اطلاعات عمومی بسیار بالا
5-جامعه شناسی
6-نوشتن کتاب
7-نوشتن مقاله
8-نظریه های تایید شده
9-سفر به نقاط مختلف دنیا
10-شخصیت و انسانیت بالا
11- احترام به تمامی مذاهب و عقاید
و‌ .

مراحل روشنفکری در ایران:

1- کشیدن سیگار و خوردن قهوه
2-مخالفت با دین و مذهب
3-خواندن جملاتی چند از نیچه و.
4-طلاق گرفتن
5- موزیک خارجی گوش کردن
6-سفرهای مکرر به تایلند
7-نگهداری از سگ یا گربه و آن را به اندازه فرزند نداشته عزیز شمردن
8-مخالفت با چیزی که بقیه موافقن
9-موافقت با چیزی که بقیه مخالفن.


بهترین خیاط

در کوچه‌ای چهار خیاط مغازه داشتند. همیشه با هم بحث می‌کردند. یک روز، اولین خیاط یک تابلو بالای مغازه‌اش نصب کرد. روی تابلو نوشته شده بود: بهترین خیاط شهر»

دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازه‌اش نوشت: بهترین خیاط کشور»
سومین خیاط نوشت: بهترین خیاط دنیا»

چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یک خط کوچک نوشت: بهترین خیاط این کوچه»


اجی مجی لا ترجی (به انگلیسی: Abracadabra) یک وِرد است که به عنوان کلمهٔ جادویی به کار می‌رود. در گذشته این باور بود که این واژه ویژگی‌های شفادهنده دارد.که البته خرافاتی بود که میان مردم رواج داشته. گمان می‌رود که این واژه ریشه در زبان آرامی داشته باشد، هرچند که نظریه‌های واژه‌شناسانهٔ گوناگونی دربارهٔ آن وجود دارد.



دعای زنده‌دلان صبح و شام یا حسن است

که موی تیره و روی سپید با حسن است

حسین می‌شنوم هرچه یاحسن گویم

دو کوه هست ولی کوه بی‌صدا حسن است

به کفر گفت که دست حسن دوایی نیست

درست گفت برادر! خود دوا حسن است

مبین ز نسل حسن هیچکس امام نشد

به حُسن بینی اگر هر امام را، حسن است

حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور

ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است

بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت

بیا که کنیه‌ی شیرخدا اباحسن» است   محمد سهرابی

 

یک مرد تونسی به نام سلیمان ملیملی» نخستین مسلمانی بود که در کاخ سفید همراه با رئیس جمهور وقت آمریکا توماس جفرسون» سومین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا افطار کرد. دیدار توماس جفرسون و سلیمان ملیملی، فرستاده تونس در سال ۱۸۰۵ میلادی رخ داد. سلیمان فرستاده ای از کشور تونس بود و درباره جنگ بربری اول (۱۸۰۱-۱۸۰۵) و آمریکایی ها مأموریت دیپلماتیک داشت تا پیرامون مسائل مهم تونس و آمریکا گفت‌وگو کند. دیدار او از آمریکا در ماه دسامبر انجام شد و با ماه مبارک رمضان همزمان بود. سلیمان چند روزی را در واشنگتن ماند. رئیس جمهور آمریکا در نهم دسامبر ۱۸۰۵ میلادی به افتخار حضور مهمان تونسی اش، برای او یک ضیافت ناهار در ساعت سه و نیم ظهر ترتیب داد. اما او به دلیل روزه گرفتن از حضور در این ضیافت عذرخواهی کرد و گفت که به دلیل ادای شعائر ماه رمضان نمی تواند قبل از غروب خورشید غذا بخورد. جفرسون نیز با دریافت این خبر، ناهار را لغو کرد و آن را تا غروب به تأخیر انداخت؛ بنابراین سلیمان ملیملی» نخستین مسلمانی است که همراه با رئیس جمهور آمریکا افطار کرد. نخستین مسلمانی که در کاخ سفید افطار کرد که بود؟! این دیپلمات تونسی وقتی که دانست توماس جفرسون ترجمه انگلیسی قرآن کریم را در نزد خود دارد شگفت زده شد. بر اساس اطلاعات مؤسسه اسمیتسونین، توماس جفرسون این قرآن را وقتی جوان و دانشجوی حقوق بود (سال ۱۷۶۵ میلادی) خرید تا شاید درباره تأثیر اسلام بر نظام حقوقی کشورهای جهان مطالعه کند یا نظام حقوقی امپراتوری عثمانی را بشناسد.


بی حالی در نماز

علامه حسن زاده آملی نقل می کند:
در تعطیلات تابستان به آمل رفتم، خوابیده بودم بچه ها سر و صدا کردند و از خواب بیدار شدم و غضبناک شدم و بعد از آن ناراحت شدم که چرا من غضبناک شدم، آن قدر گریه کردم تا این که نتوانستم غذا بخورم، به تهران آمدم و راهی تبریز شدم تا سراغ طبیبم بروم به محضر علامه طباطبایی رفتم و به ایشان گفتم من حال نماز ندارم، بدون این که به ایشان جریان را بگویم.

گفت: بی خود غضبناک می شوی و انتظار هم داری که در نماز حال داشته باشی.


استاد ریاضی گفت:
بچه ها به جای روزه گرفتن ، دلی را به دست آورید ، گرسنه ای را سیر کنید!

گفتم استاد:
اگر ما به جای معادله ریاضی در برگه امتحانی برای تو شعر زیبایی بنویسیم به ما نمره قبولی می دهی؟

این دیالوگ، یکی از مغالطه های مشهور در جامعه ماست
این به جای اون اون به جای این

 نوعی بهانه جویی برای کتمان دو امر مطلوب
مغالطه ای برای کنار زدن امر خدا.


حکایت:


یکی از حکما را شنیدم که می گفت : هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آنکسی که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند .
سخن را سر است اى خداوند و بن
 میاور سخن در میان سخن
 خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش
 نگوید سخن تا نبیند خموش


خاطره‌ای از جوانمردی تختی

 الکساندر مدوید، قهرمان افسانه‌ای کشتی جهان ، که در رقابت‌های جهانی تولیدوی آمریکا توانست بر غلامرضا تختی غلبه کند ، درباره مسابقه معروفش با جهان پهلوان ایرانی‌ها چنین می‌گوید:

قبل از آن که غلامرضا را به طور کامل بشناسم و او را بهترین رفیق ورزشی خود بدانم، به او فقط به عنوان یک رقیب خطرناک و مدعی احترام می‌گذاشتم تا این که آن ماجرای معروف پیش آمد.

من از ناحیه پای راست آسیب دیده بودم و غلامرضا در حال عبور از رختکن به چشم دید که پزشک تیم شوروی در حال بانداژ پای مصدوم من است. همان لحظه دکتر به من گفت کارت تمام است ،حریف فهمید پای راست تو آسیب دیده و راحت شکستت می‌دهد حتی سرمربی تیم از من خواست انصراف بدهم و کشتی نگیرم اما من روی تشک حاضر شدم و غلامرضا حتی یک بار هم به پای آسیب دیده من دست نزد .

او کشتی را با نتیجه مساوی و به خاطر وزن بیشتر به من باخت اما برنده و اقعی او بود.»

اینک ، سال‌ها از آن ماجرا می‌گذرد ولی خاطره آن جوانمردی در یکی از حرفه‌ای ترین میدان‌های رقابتی جهان ، به حدی در دل و جان "مدوید" اثرگذار بوده که بعدها ، حتی برای بزرگداشت سالروز درگذشت تختی نیز به ایران آمد و یاد رقیب و دوست دیرینش را گرامی داشت.


‍ ‍ ملاقات ناصرالدین شاه با  لوئی پاستور، دانشمند بزرگ

ناصرالدین شاه در بخشی خاطرات روز چهار شنبه 2 ذیحجه 1306 ق خود در سفر سوم فرنگستان، هنگامی که در پاریس اقامت داشته راجع به ملاقات با لوئی پاستور چنین می نویسد:

. امشب پاستور معروف را که برای آدم سگ هار گاز گرفته، معالجه و علاج پیدا کرده است، دیدم، شرح احوال او را در رومجات خوانده بودم، حالا هم او را دیدم و با او خیلی صحبت کردم، می گفت معالجه این کار را خیلی خوب پیدا کرده ام، امّا باید آدم سگ هار گرفته را زود بیاورند که معالجه شود، اگر طول بکشد و دیر بیاورند، خیلی معالجه اش مشکل است، مثلا اگر تهران یکی را سگ هار بگیرد بیاورند اینجا، خیلی معالجه اش مشکل است، بخصوص اگر دندان سگ هار به عصب گرفته و به خون رسیده باشد، که او را باید حتما بعد از دو روز سه روز بیاورند که معالجه شود و الا مشکل است. مقصود این است که باید زود شروع به معالجه شود و طول نکشد.
حالا پاستور در اینجا مدرسه دارد و درس می گوید و مردم مشغول تحصیل این کار هستند. حقیقت این پاستور خیلی خدمت به انسانیت کرده است.


منبع : روز نامه خاطرات ناصرالدین شاه قاجار در سفر سوم فرنگستان(کتاب دوم)، به کوشش دکتر محمد اسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۱، ص ۱۹۱.


مخفی بودن اولیای الهی در بین مردم

▫️حجة الاسلام سید حسین هاشمی نژاد می گفتند:
یک روز که در خدمت آقا شیخ جعفر مجتهدی نشسته بودم، صحبت از تشرف بعضی از بندگان بی نام و نشان خدا به محضر حضرت ولی عصر علیه السلام به میان آمد، ایشان فرمودند:
روزی یکی از وسایل اتاق، در نجف اشرف خراب شده بود و من از تعمیر کار جوانی خواستم تا برای تعمیر آن به حجره بیاید. هنگامی که او مشغول تعمیر بود، ناگهان در این فکر فرو رفتم که سعادت نصیب من شده است و خدمت مولایم امام زمان (علیه السلام)مشرف شده ام، ولی بسیاری از مردم از این فیض محرومند.
در همین حین، چشمم به تعمیر کار افتاد و متوجه او شدم؛
▫️ناگهان جوان تعمیر کار سرش را بلند کرده و گفت:
آقا، من هم تاکنون دو مرتبه خدمت مولایم حضرت صاحب امان (علیه السلام) مشرف شده ام!!
▫️آقای مجتهدی می فرمودند:
با شنیدن این مطلب به شدت حالم متغیر شد و با خود گفتم:
بندگان خاص خدا ممکن است در هر لباسی باشند.



✨مگس و عنکبوت✨

افلاطون روزی شاگردان خود را گردش علمی برد. در کوه و دشت در طبیعت سبز بهاری گشتند و از افلاطون، فلسفه وجود آموختند.

وقت استراحت مشغول خوردن، غذا شدند. مگس ای مزاحم غذا خوردن افلاطون شد و مدام بر روی غذای او می‌خواست نزدیک شود و بنشیند. افلاطون قدری از غذای خود در مقابل مگس گذاشت، مگس از آن مکید. افلاطون خواست شاگردانش به توجه مگس را زیر نظر داشته باشند.
 
مگس بر خواسته و روی دست یکی از شاگردان که قدری زخم بود و خون داشت نشست و مشغول خوردن خون شد. افلاطون سیب گندیده ای نزد مگس نهاد، مگس روی قسمت سیاه شده آن نشست و شروع به مکیدن و خوردن کرد….

در همان محل ، در تنه درختی، عنکبوتی توری تنیده و لانه کرده بود، مگس برخواست و تور را ندید و در تور عنکبوت گرفتار شد.

افلاطون به شاگردانش گفت: بنگرید، عنکبوت صبور ترین و قانع ترین ه هست. روزها ممکن هست به دلیل یک لقمه غذا در کنار لانه خود منتظر بنشیند
و وقتی شکاری کرد، روزها آرام آرام از آن بهره گیری کند. حریص و شکم پرور نیست.

اما مگس را دیدید، هم طمعکار هست و هم شکم پرور و هم صبری برای گرسنگی ندارد.

وقتی روی خون نشسته بود، دیدید، با دست می زدید بر میخواست و دوباره سریع می‌خواست روی غذا بنشیند چون تاب گرسنگی هرگز ندارد.پس بدانید ، خداوند طمع کار ترین مخلوق را روزی و غذای، قانع ترین و صبورترین ، مخلوق خود می‌کند.



علّامه آیت الله حاج سیّدمحمّدحسین حسینی طهرانی قدّس الله نفسه اکیّة

و مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً*

و کسى که در راه خدا هجرت کند، در روى این زمین مُراغَم کثیرى می یابد. چه تعبیر عالى فرموده است!

مُراغَم» یعنى جاهاى بسیارى را که در آنجا مىتواند دماغ کفر را به خاک بمالد.
 
نباید در مکّه ماند و گفت: ما نمىتوانیم از دین خود دفاع کنیم؛ آزادى نداریم، زیرا که در تحت ولایت رؤساى قریش هستیم و اینها چنین و چنان میکنند.

خدا میگوید: حرکت کن، بیرون بیا و از آن حیطه خارج شو. بیا در این زمین واسع پروردگار و مراغم کثیر آنجا،

با آزادى کامل دین خود را إبراز و إظهار کن. نماز خود را بلند بخوان، أمر به معروف و نهى از منکر کن.

* سورۀ النساء، آیۀ ۱۰۰


✅فرزند علامه حسن زاده در رابطه با رفتار علامه با فرزندان و خانواده می فرمایند:
پدر یک دفتر جیبی کوچک داشتند که هنوز باید در میان وسایل شخصیشان باشد ، آن را خیلی منظم خط کشی کرده و مواردی را در آن نام برده بودند. از جمله نماز ، روزه ، برخورد با مردم ، برخورد با فرزندان و خانواده ، برخورد با شاگردان و.
هر روز برای هر کدام از این موارد به خودشان نمره می دادند.
یک بار که دفترچه ایشان را نگاه می کردم دیدم یکی از مواردی که نمره آن بالا بود ، رفتار با فرزندان و خانواده بود.

نهایت احترام را نسبت به مادرمان داشتند ، سر سفره هیچگاه از ایشان نشنیدم به مادر بگویند این غذا چیست که درست کرده ای و اعتراض کنند.
مادر هرچه سر سفره می گذاشت می خوردند و تشکر می کردند.


✨عاشق و ملاصدرا ✨

زمانی که فیض کاشانی در قمصر کاشان زندگی می کرد، پدر خانمش جناب ملاصدرا، چند روزی را به عنوان میهمان نزد او در قمصر به سر می برد.
در همان ایام در قمصر، جوانی به خواستگاری دختری رفت.
والدین دختر پس از قبول خواستگار، شرط کردند که تا زمان عقد نه داماد حق دارد برای دیدن عروس به خانه عروس بیاید و نه عروس حق دارد به بیرون خانه برود!
از این رو، عروس و داماد که عاشق و شیدای همدیگر بودند و می خواستند همدیگر را ببینند، به فکر چاره ای افتادند که نه با شرط مخالفت بشود و نه والدین عروس متوجه بشوند.
لذا عروس حیله ای زد و گفت:
من فلان موقع به قصد تکاندن فرش به پشت بام می آیم و تو هم داخل کوچه بیا، همدیگر را ببینیم.
در آن وقت مقرر، دختر فرش خانه را به قصد تکاندن به پشت بام برد و فرش را تکان می داد و داماد هم از داخل کوچه نظاره گر جمال دلنشین عروس بود و مدام این جملات را می خواند:

اومدی به پشت بوندی
اومدی فرش و تدی
اومدی گردی نبوندی
اومدی خودت و نشوندی

در این حال، جناب ملاصدرا از کوچه عبور می کرد و این ماجرا را دید و شروع به گریه کردن کرد.
او یک شبانه روز بلند گریه می کرد تا این که فیض کاشانی از او پرسید:
چرا این گونه گریه می کنی؟

ملاصدرا فرمود:
من امروز پسری را دیدم که با معشوقه خود با خوشحالی سخن می گفت.
گریه من از این جهت است که این همه سال درس خوانده ام و فلسفه نوشتم و خود را عاشق خدای متعال می دانم اما هنوز با این حال و صفایی که این پسر با معشوقه خود داشت من نتوانستم با خدای خود چنین سخن بگویم!
لذا به حال خود گریه می کنم.


مـریـض روی تـخت بیمارستـان مشـغـول خواندن قرآن کریم بود. دکتر که مسلمان نبود آمد و به او گفت: اینها که عربیست تـو هـم #عربی نمی دانی ، پـس برای تو فایده ای ندارد

مـریـض رو به دکتـر گـفت : همانطـور که شمـا نسخه به زبان انگلیسی مینویسی و ما نمی فهمیـم ؛ ولی چـون ما به آن عمل میکنیم برای ما فایـده دارد #قرآن_کریم هم همینطـور است . آن دکتـر هم جواب خود را گرفت و ساکت شد!


شاید بتوان خشایارشا را اولین شاه بت شکن تاریخ دانست! او در بند ٥ یکى از کتیبه هاى تخت جمشید چنین میگوید:

و در میان این کشورها جایى بود که دیوها را پرستش میکردند، پس به خواست اهورامزدا من معابد دیوها را خراب کردم.


فرمان های شاهان هخامنشی


هر"پرهیزکاری" گذشته ای دارد و هر "گناه کاری" آینده ای پس قضاوت نکن.
میدانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم،
دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند. در تاریکی همه ی ما شبیه یکدیگریم.

محتاط باشیم، در "سرزنش "
و "قضاوت کردن" دیگران
وقتی ؛
نه از "دیروز او" خبر داریم،
نه از "فردای خودمان"


قسمت جالبی از متن کتاب "شیاطین"
داستایوفسکى


شب بود و هوا بارانی. امام صادق علیه السلام، تنها و بی‌خبر از همه کسان خویش، از تاریکی و خلوت شب استفاده کرد، از خانه بیرون آمد و به طرف محله بنی ساعده ، محل اجتماع تهیدستان، رفت.
اتفاقا
معلی بن خنیس» ، از یاران نزدیک امام، که مسئول مخارج منزل امام هم بود، متوجه بیرون آمدن او از خانه شد.

پیش خود گفت:نباید امام را در این تاریکی تنها بگذارم.» با مقداری فاصله،به گونه ای که فقط شبح امام را می‌دید، آهسته به دنبال او راه افتاد. ناگهان دید انگار چیزی از دوش امام به زمین افتاد.
معلی جلو رفت و سلام کرد. امام از صدای معلی او را شناخت و فرمود: تو معلی هستی؟» معلی جواب داد: بله، فدایت شوم.» و بعد دید یک کیسه بزرگ نان روی زمین افتاده. کیسه را از روی زمین برداشت. وزن کیسه آن قدر زیاد بود که به سختی می شد آن را به دوش کشید. به امام عرض کرد: اجازه بدهید این را من به دوش بگیرم.»

امام فرمود: خیر لازم نیست. خودم به این کار از تو سزاوارتم» و کیسه را از دست معلی گرفت. دو نفری راه افتادند تا به محله بنی ساعده رسیدند.
همه فقرا و بی‌خانمان‌ها در خواب بودند. امام نان‌ها را یکی‌یکی و دو تا‌دو تا زیر لباس آنها گذاشت.بعد برخاست و از آنجا بیرون آمد.

معلی با دیدن این صحنه به امام صادق علیه السلام عرض کرد: فدایت شوم. اینها که تو در دل شب برایشان نان آوردی،
شیعه هستند؟»
حضرت فرمود: نه اینها معتقد به
امامت نیستند. اگر معتقد به امامت بودند برایشان چیزهای دیگر هم می آوردم.»


گویند چون خزانه انوشیروان دادگر
را گشودند، لوحی دیدند که پنج سطر
بر آن نوشته شده بود :

هر که مال ندارد، آبروی ندارد
هر که برادر ندارد، پشت ندارد
هر که زن ندارد، عیش ندارد
هر که فرزند ندارد، روشنی چشم ندارد

و هر که را هم این چهار ندارد،
هیچ غم ندارد .!


✅آیت الله یعقوبی قائنی(ره):

هر ماه قمری که اول آن پنج شنبه است، تا روز چهاردهم، هر روز
1️⃣دو رکعت نماز خوانده
2️⃣سپس هزار مرتبه صلوات بفرستد و آن را در هر روز به یکی از معصومین هدیه کند:
روز اول به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
روز دوم به امیر المؤمنین (علیه السلام)
روز سوم به فاطمه زهرا (علیهاالسلام) و.

بهتر است این عمل برای برآورده شدن حاجات معنوی انجام گیرد و حیف است که با آن، حاجت مادی درخواست شود.


#پولش_را_خرج_اتینا_کرده

هرگاه کسی پولی را که باید صرف مخارج لازم و ضروری شود در راه بیهوده و طریق غیر عادلانه خرج کند ، با استفاده از ضرب المثل بالا می گویند : فلانی همه را خرج اتینا کرد ، یعنی نفله کرد و روی اصل جهالت و جوانی به مخارج غیر لازم رسانید .

اتینا در اصل اطیناست که در تلفظ عوام بدین صورت درآمده است و راجع به مورد استعمال این واژه باید دانست که سابقاً پس از دریافت شاد باش یکی از مطربان با بانگ بلند اعلام می داشت ، اعطینا یعنی مرحمت کردند ، این توصیف معلوم کردید که واژه اتینا از فعل عربی اعطینا می باشد و در آن روزگار که زبان عربی ، بیشتر از امروز در کشور ایران رواج داشت بر سر زبانها افتاده و به صورت ضرب المثل درآمده است


‍ فلمینگ ،یک کشاورز فقیراسکاتلندی بود.
یک روز در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید،
وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید. پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند.
فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات می دهد.

روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید. مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود. اشراف زاده گفت:
" می خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی".
کشاورز اسکاتلندی جواب داد:
" من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم".

در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد.
اشراف زاده پرسید:
" پسر شماست؟"
کشاورز با افتخار جواب داد: "بله"
با هم معامله می کنیم.
اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل کند.  اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد.

پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد.
سال ها بعد، پسر اشراف زاده به ذات الریه مبتلا شد.
چه چیزی نجاتش داد؟ 
پنی سیلین.


سیره ی تربیتی آیت‌الله انصاری همدانی
مراقبت دقیق از حال شاگردان
حضرت آیت‌الله انصاری از شاگردان و دوستان سلوکش مراقبت تام داشت، رفتار و کردار آن‌ها را همیشه تحت نظر داشت و سخنان او در جلسات عمدتاً ناظر به حالالت درونی دوستانش بود. یک بار در جلسه این حدیث معروف را بیان می‌کردند که: صراط سه هزار سال راه سربالایی دارد، سه هزار سال سرازیری و.،
بعد از جلسه فرمود: منظورم راه سلوک بود که این همه مشکلات را دارد و سخنانم ناظر به حال این سید ‌(شهید دستغیب(ره)) بود.
استاد کریم محمود حقیقی می‌گوید: در ماجرایی یادم می‌آید که شخصی از ایشان گله کرد که شما به فکر ما نیستید و مرحوم آقا جواب دادند: یادت هست فلان روز در کوچه با کارد به شما حمله شد و جان سالم به در بردی؟ آن‌جا ما بودیم که مانع شدیم که کارد به تو نخورد و در سینه‌ات فرو نرود.»
آقای علی محمود حقیقی می‌گفتند: یک‌بار یکی از شاگردان می‌گفت: به من ذکری دادند که یک اربعین آن‌را انجام دهم، روز سی‌ام یا سی‌و‌پنجم بود که فرمودند: کافیه! اثر خودش را کرد. در‌حالی‌که من خودم اصلاً متوجه نمی‌شدم و اثری نمی‌دیدم. بعد از حدود ده روز اثرات را خودم متوجه شدم. یعنی اثراتی که متوجه روح است را در آن مرتبه عالی متوجه می‌شدند، قبل از این که خود شاگرد آن‌را درک کند.»
و آقای احمد انصاری می‌گوید: ایشان قبل از تحولشان تا مقام استادی در علوم فقهی پیش رفتند. وقتی ورق برگشت و زندگیشان خط مشی عرفانی پیدا کرد، دیگر او خودش را صاحب اختیار هیچ چیزی نمی‌دانست و خودش را تماماً، در اختیار خدا قرار داده بود. همه را با آغوش باز می‌پذیرفت، می‌گفت: زندگی من وقف دوستانم است.»
عبداهرا»
از آیت‌الله صافی نقل است که: حاج عبداهرا ابتدا یک شاگرد برقی بود یک جوان معمولی که خیلی هم پای‌بند به عبادات و زیارت و مجالس مذهبی نبود.
یک روز مرحوم انصاری همدانی در منزل مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی مهمان بودند حاج عبداهرا هم منزل آقا سید جمال گلپایگانی مشغول اصلاح سیم‌های برق بود، مرحوم انصاری همدانی وارد اطاق می‌شوند و چشمشان به حاج عبداهرا می‌افتد که روی نردبان ایستاده و مشغول اصلاح سیم‌های برق است. ‌
به آقا سید محمد فرزند آقا جمال می‌گویند: این جوان هم از ماست، این درحالی است که مرحوم انصاری همدانی و حاج عبداهرا هیچ‌گونه ارتباطی با هم نداشتند و اصلاً همدیگر را نمی‌شناختند.
آقا سید محمد می‌گوید پس بروم به او خبر بدهم تا بیاید با شما آشنا شود و ملاقاتی با هم داشته باشید. ایشان می‌فرمایند: الان وقتش نیست، 14 سال دیگر خودش می‌آید.
افرادی که شاهد قضیه بودند تاریخ می‌گذارند تا ببینند چه اتفاقی خواهد افتاد. می‌بینند وضع روحی حاج عبداهرا سال به سال دارد تغییر می‌کند، اهل مسجد و نماز جماعت شده، اهل زیارت شده، در جلسات دعا و توسل حاضر می‌شود، اهل نافله و نماز شب شده ، سال به سال انسش به عبادت و مناجات بیشتر می‌شود تا سال سیزدهم که دیگر شب و روز در حرم بود حرمش نه روز ترک می‌شد نه شب، مرتب در جلسات حاضر می‌شد.
یک مرتبه هم دیدند او غیبش زد، از هر کس سراغش را گرفتند، از او بی‌خبر بود تا بالاخره اطلاع پیدا کردند که عراق را ترک کرده و رفته همدان خدمت مرحوم انصاری همدانی و در وادی سیر و سلوک افتاده، تاریخ پیشگوئی را که نگاه می‌کنند می‌بینند سر همان تاریخی که مرحوم انصاری همدانی گفته بود، حاج عبداهرا به خدمت ایشان حاضر شده بود.


شب در طلسم پنجره وا مانده بود و من
بغضی میان حنجره جا مانده بود و من 
در خانه ای که آینه حسی سه گانه داشت
ابلیس مانده بود و خدا مانده بود و من
هم آب توبه بود در آنجا و هم شراب
اخلاص در کنار ریا مانده بود و من
می رفت دل به وسوسه اما هنوز هم
یک پرده از حریر حیا مانده بود و من
ابلیس با خدا به تفاهم نمی رسید
کابوس ها و دغدغه ها مانده بود و من
وقتی که پلک پنجره یکباره بسته شد
انبوه گیسوان رها مانده بود و من
فردا که آن معصوم رفته بود
ابلیس با هزار چرا مانده بود و من
محمد سلمانی
 


ای آنکه قبرت بی چراغ و سایبان است
روضه نمی خواهی؛ مزارت روضه خوان است
گلدسته ات سنگی ست، روی تربت تو
گنبد نداری.گنبد تو آسمان است

شهادت جانگداز بنیان‌گذار نهضت علمی علوی و شکافنده علوم الهی، حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام تسلیت باد.
 


آیت الله جاودان:
حاج آقای حق‌شناس یک بار فرمودند که من جایگاه آخرتی خودم را دیدم؛ اتاق بزرگی بود که همه جای آن درست شده بود مگر گوشه‌ای از آن که خالی مانده بود؛ ما خوشحال شدیم که عمر ایشان هنوز باقی است. چون این مقدار باقی‌مانده را باید در باقی عمر خود می‌ساختند.


چند مرده حلاجی؟

ریشه این ضرب المثل برمی‌گردد به ماجرای  حسین بن منصور حلاج که بخاطر عقایدش دو دستان او ،سپس چشمان  و بعد زبان و سرش را بریدند و در آخر هم به آتش کشیدند. 

امروزه وقتی از پایداری و استقامت کسی سخن می گویند گفته می شود، چند مرده حلاجی؟
یعنی ببینیم تاب و توان تو چقدر است؟


چنگیز مغول پس از فجایع در نیشابور به همدان رفت و به مردم آنجا گفت : یک سوال از شما می پرسم اگر جواب درست و خوبی بدهید ، در امان هستید . پرسید : "من از جانب خدا آمده ام یا خودم؟"

چوپانی دلیر و نترس گفت: " تو نه از جانب خدا آمده ای و نه از جانب خود بلکه اعمال ما » است که تو را به اینجا آورده است. وقتی ما برای اندیشمندان و عاقلان خود احترام قائل نشدیم و به عده ای فرومایه و نادان مقام و منزلت دادیم و احترامش نمودیم، نتیجه اش لشکرکشی تو به اینجاست.


فروش تپاله برای چاپ لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا مهم‌ترین کتاب مرجع است که در دوره‌ی معاصر به زبان فارسی نوشته شده است. اندیشه‌ی تولید این کتاب مرجع در جریان جنگ جهانی اول به ذهن دهخدا آمد. عقب‌ماندگی کشور ما از دیگر کشورها و آسیب‌هایی که از قدرت‌های بزرگ می‌دیدیم، دهخدا را به این نتیجه رساند که باید آگاهی مردم را افزایش داد. به نظر او برای افزایش آگاهی مردم نخست باید معنی لغت‌ها را به آن‌ها آموزش داد.

دهخدا از همان روزی که این اندیشه به ذهنش آمد، کار گردآوری لغت را آغاز کرد. او کتاب‌های بسیاری را خواند و معنای لغت‌های آن‌ها را نوشت. او برای هر لغت شواهد بسیاری از شعرهای فارسی آورد. کار روز به روز سخت‌تر می‌شد تا این‌که گروهی از پژوهشگران زیر نظر دکتر محمد معین به همکاری با دهخدا پرداختند. کار گردآوری لغت سرعت گرفت و جلدهای نخست برای چاپ آماده شد.

طرح فروش تپاله

در آن زمان سازمان پشتیبان و پول کافی برای چاپ و نشر به آسانی فراهم نبود. افزون بر این، ارزش کار دهخدا هنوز برای کارگزاران آن دوره روشن نبود. در این میان یکی از درجه‌داران ارتش آن دوره به نام سرتیپ حبیب‌الله شیبانی طرحی را برای فراهم کردن بودجه‌ی لازم برای چاپ لغت‌نامه پیشنهاد کرد. بر پایه‌ی این طرح، دولت باید بخشی از درآمد فروش تپاله‌های اسبان ارتش را به این کار اختصاص می‌داد.

در آن زمان ارتش ایران سواره‌نظامی با اسب‌های بسیار داشت. تپاله‌ی اسب‌ها را گردآوری می‌کردند و در جاهایی به نام مغازه پهن» می‌فروختند. تپاله‌ها را برای سوخت حمام‌ مصرف می‌کردند. به نظر می‌رسد فروش تپاله درآمد خوبی داشته است. هنگامی‌که حساب و کتاب دقیق انجام شد، نخست وزیر آن زمان به این نتیجه رسید که بهتر است این پول را صرف کاری مهم‌تر بکند. ماجرا را از زبان دهخدا بخوانید.

از پهن‌خانه تا لغت‌نامه

روزی وزیر دارایی وقت به نزد من آمد. از آمدنش متعجب شدم، زیرا هرچند آشنایی دیرینه بود، اما مراوده متروک بود. پس از تعارفات متداول گفت: امروز پس از جلسه‌ی هیأت وزیران از من خواسته شد بیاییم و ببینیم شما چه می‌کنید و روزگار را چگونه می‌گذرانید. گفتم: بحمدالله سلامتم و به کار لغت مشغول، طالب کاری نیستم و تنها آرزومندم که این کتاب چاپ شود و در دسترس مردم قرار گیرد.

آن وزیر رفت و شنیدم که به دستوری درصدد برآمدند که محلی برای تأمین هزینه‌ی طبع کتاب دست و پا کنند و از صاحب‌منصبان لشکری، پاک‌نهادی به نام سرتیپ حبیب‌الله خان شیبانی پیشنهاد و تقبل کرده است که از محل فروش پِهِن اسبان قشون، بودجه‌ی این کار را تهیه کنند!

تعجب نکنید. آن روزگاران در سپاه ایران سواره‌نظام با اسب‌های بسیار بود، حتی در مجاورت میدان مشق، در جای فعلی هنرستان دختران، محلی برای فروش سرگین اسبان به نام مغازه‌ی پهن» وجود داشت که گرمابه‌داران سوخت گرمابه‌های خود را از آن‌جا می‌خریدند.

گزارش تأمین اعتبار هزینه‌ی چاپ لغت از محل مورد اشاره با تصویب مقامات به هیأت دولت رفت. اما آن‌جا نخست وزیر وقت به عذر این‌که یک تن توانایی انجام این کار عظیم را ندارد، با آن همداستانی نکرد. درآمد مورد پیشنهاد را صرف کارهای دیگری کردند و کار چاپ کتاب من معوق ماند.»

سرانجام چاپ شد

کار چاپ لغت‌نامه در سال ۱۳۱۹ش در چاپخانه‌ی بانک ملی آغاز شد اما با آغاز جنگ جهانی دوم و کشیدن دامنه‌ی جنگ به ایران، به انجام نرسید. در ۱۳۲۴ش نمایندگان مجلس شورای ملی تصویب کردند که سازمانی به نام مؤسسه‌ی لغت‌نامه‌ی دهخدا  پدید آید و هزینه‌ی چاپ این اثر برعهده‌ی مجلس شورای ملی باشد. سرانجام نخستین جلد لغت نامه در سال ۱۳۲۵ش در ۵۰۲ صفحه منتشر شد.

دهخدا بیش از ۴۰ سال از عمر خود را برای گردآوری مواد لغت‌نامه صرف کرد. بیش از ۱۲۴ پژوهشگر در ۶۴ سال کوشیدند تا آن مواد را برای چاپ آماده کنند. چاپ نخست این شاهکار در ۲۲۲ جلد و روی هم ۲۶۴۷۵ صفحه در یک دوره‌ی ۳۴ ساله به انجام رسید. اکنون به صورت فشرده‌تر و در جلدهای کم‌تر منتشر می‌شود. این نخستین و بزرگ‌ترین پژوهش گروهی در زمینه‌ی کتاب مرجع در ایران است.

منبع:

دبیرسیاقی، محمد، مقالات دهخدا، انتشارات تیراژه، ۱۳۶۲-۱۲۶۴
 معین، محمد، دهخدا، مقدمه‌ی لغت‌نامه، انتشارت دانشگاه تهران،


می‌گویند روزی برای سلطان محمود غزنوی کبکی را آوردند که یک پا داشت  .
فروشنده برای فروشش قیمت زیاد می‌خواست.
سلطان محمود حکمت قیمت زیاد کبک  را جویا شد.
فروشنده گفت: وقتی دام پهن می‌کنیم برای کبک‌ها، این کبک را نزدیک دام‌ها رها می‌کنم. آواز خوش سر می‌دهد و کبک‌های دیگر به سراغش می‌آیند و در این وقت در دام گرفتار می‌شوند.
هر بار که کبک را برای شکار ببریم، حتما تعدادی زیاد کبک گرفتار دام می‌شوند.»

سلطان محمود امر به خریدن کرد و خواستار کبک شد.
چون قیمت به فروشنده دادند و کبک به سلطان، سلطان تیغی بر گردن کبک  زد و سرش را جدا کرد.
فروشنده که ناباوارنه سر قطع شده و تن بی‌جان کبک را می‌دید، گفت این کبک را چرا سر بریدید؟
سلطان محمود گفت: هر کس ملت و قوم خود را بفروشد،این سزایش است!»


 حاج قاسم سلیمانی بعد از بیست سال، در مقابل دوربین قرار گرفت و با نشریه مسیر، وابسته به دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، درباره جنگ ۳۳روزه به مصاحبه پرداخت. در بخشی از مصاحبه، حاج قاسم چنین می گوید: در آن کوران حوادث که خیلی سخت بود، یکی از برادرهای حزب الله که اهل تدین و تشرع بود و در جنوب مسئول بود، در حالتی که به تعبیر خودش حالت خواب نبوده گفت دیدم یک بانویی آمد و یک یا دو بانوی دیگر هم در کنارش بودند. من در عالم خواب حس کردم حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. رفتم به سمت پاهای مبارکشان؛ به ایشان گفتم که ببینید وضع ما را، ببینید ما چه وضعی داریم. حضرت فرمودند که درست می شود». گفتم نه. من ُمصر بودم به پای ایشان بیفتم و اصرار داشتم از ایشان چیزی بگیرم. بعد از اصرار کردن، ایشان فرمودند درست می شود» و یک دستمال از داخل روپوشی که داشتند بیرون آوردند و تکان دادند و فرمودند تمام شد». یک لحظه بعد یک هلیکوپتر اسرائیلی با موشک زده شد و بعد از این، زدن تانک ها شروع شد.» زدن تانک ها همان نقطه شکست رژیم در جنگ بود. از اینجا بود که معادله جدید آمد و اولین موشک های ُکرنت در این جنگ رونمایی شد و برای اولین بار تانک های مرکاوای اسرائیلی که تا حالا به این شکل زده نشده بودند، منهدم شدند و نزدیک به هفت تانک در یک روز زده شد.


درخت نخل درخت عجیبی است! گویی این درخت اصلا نبات نیست! چیزی شبیه به آدمیزاد است.
وقتی می خواهند نخلی را قطع کنند، می گویند بِکُشش! بی جهت نیست که واحد شمارش نخل هم چون آدمیان، نفر»است.

نخل تنها درختی است که اگر سَرش را قطع کنی می میرد! بر خلاف همه ی درختان که اگر سرشان را بزنی، بار و بَرگشان بیشتر هم می شود. اما نخل نه! سَرش را که قطع کردی می میرد. مهم نیست ریشه اش در خاک سالم باشد، نخلِ بی سر می میرد!

آب هم اگر از سَر نخل بگذرد و به زیر آب فرو رود، خفه می شود و می میرد! مثل آدمیزاد. درخت مقدسی است


▪️حکایت یک زیارت▪️

علّامه آیةالله حاج سیّدمحمّدحسین طباطبائی رضوان الله علیه

عیال ما زن بسیار مؤمن و بزرگوارى بود. ما در معیّت ایشان براى تحصیل بنجف اشرف مشرّف شدیم، و ایّام عاشورا براى زیارت بکربلا مى ‏آمدیم،

و پس از پایان این مدّت چون به تبریز مراجعت کردیم؛ روز عاشورائى ایشان در منزل نشسته و مشغول خواندن زیارت عاشورا بود، مى‏ گوید:

دلم ناگهان شکست؛ و با خود گفتم ده سال در کنار مرقد مطهّر حضرت‏ أباعبد الله الحسین در روز عاشوراء بودیم، و امروز از این فیض محروم شده‏ ایم.

یکمرتبه دیدم که در حرم مطهّر در زاویه حرم بین بالا سر و روبرو ایستاده ‏ام، و رو بقبر مطهّر مشغول خواندن زیارت هستم. و حرم مطهّر و خصوصیّات آن بطور سابق بود؛

ولى چون روز عاشورا بود، و مردم غالباً براى تماشاى دسته و ان مى ‏روند، فقط در پائین پاى مبارک، مقابل قبر سائر شهداء چند نفرى ایستاده؛ و بعضى از خُدّام براى آنها مشغول زیارت خواندن هستند.

و چون بخود آمدم دیدم در خانه خود نشسته، و در همان محلّ مشغول خواندن بقیّه زیارت هستم.

مهر تابان» ص ۴۱


با همان زبان پدر و مادریتان، برای #امام_زمان  " سلام الله علیه " دعا کنید


مرحوم شیخ محمود #تولایی_خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جمعه اصفهان، در سال 1392 قمری می فرمود:


یکی از اعمالی که در دل شما ایجاد محبّت به امام زمانتان علیه السلام  می ‏کند و این عمل توجّهات خاصّه امام زمانتان علیه السلام  را به شما بیشتر می ‏کند، دعای برای امام زمان علیه السلام است. نوکر در حقّ اربابش دعا می‏ کند، کلفت و نوکر، در حق اربابشان دعا می ‏کند که خداوند او را به سلامت داشته باشد و زنده نگه دارد تا سر سفره ارباب بچرند. وظیفه کلفت و نوکر است که در حقّ اربابش دعا کند، بچّه ‌ها در حقّ بابا و مادرشان دعا می ‏کنند که خدا آن‌ها را سالم نگه بدارد، تا در سلامتی آن ‌ها، این ‌ها سور چرانی کنند و زندگی کنند و خوش بگذرانند. درست است؟
حضرت، ارباب شماست و آقای شماست و پدر شماست، شاگرد، وظیفه دارد در حقّ استادش دعا کند. در آداب المتعلمین» نوشته شده است، شاگردها باید در حقّ معلمین خود دعا کنند. امام ‏زمان علیه السلام  معلّم واقعی است، بایستی در حقّ او دعا کنید. توجّه داشته باش که با همین زبان عامیانه و با همان زبان پدر و مادری خودت دعا کن، اگر ترکی، به ترکی؛ اگر فارسی، به فارسی؛ اگر عربی، به عربی؛ اگر هندی هستی، به زبان هندی؛ به همان زبان پدر و مادریت، همان‌ طوری که برای پدر و مادرت دعا می ‏کنی، همان‌ طوری که برای برادر و بچه ‌هایت دعا می ‏کنی. هیچ ترتیب و آدابی مجوی. آداب لازم ندارد، با همان زبان عامیانه ‌ات بگو:
خدایا عمر امام‏ زمان علیه السلام  را زیاد کن.
خدایا سایه ‏اش را نگهدار.
خدا وجود مبارکش را سالم نگهدار.
خدا غم ‌ها را از دلش دور کن.
 خدایا دلش را خوش کن.
خدایا بلا را از او دور کن.
خدایا اولاد و بستگان و منسوبین او را حفظ کن.


عیسی به شاگردان خود گفت: یکی از شما به من خیانت خواهد کرد.» این سخن باعث ناراحتی و تعجب شاگردان شد. عیسی گفت آنکه اول دستش را به سوی بشقاب دراز کند به من خیانت خواهد کرد. یهودا پرسید استاد من خواهم بود؟» عیسی گفت آری». (شام آخر)
بعد از شام عیسی با پطرس و یعقوب و یوحنا به کوه زیتون رفت و مناجات کرد. بعد از مناجات یهودا با عده ای مسلح به سوی عیسی آمد. به همراهان خود گفت که هرکس را من ببوسم، او عیسی خواهد بود. سپس مستقیم به سوی عیسی رفت و گفت سلام استاد» و او را بوسید. عیسی گفت دوست من کار خود را زودتر انجام بده» و آن عده عیسی را دستگیر کردند.


آیت الله فاطمی نیا:

 گاهی تحمل همسر بداخلاق ، خودش نوعی سلوک است.

یکی از اولیاء خدا که بسیار مرد بزرگی بود و گفته اند امام زمان علیه السلام در تشییع جنازه ی او حاضر بودند ، همسر بسیار بداخلاقی داشت که سی و پنج سال او را شکنجه میداد ولی او تحمل میکرد !

بله ،تحمل کنید ، اصلا خیلی از اینها با تحمل و گذشت حل میشود .

☘️ گاهی هم اگر تحمل شود ، مثل نماز شب برای انسان سلوک الی الله است.


تَن پاک کُن ( تنباکو )!

در زمانهای قدیم جذامی ها و صاحبان جراحات و بیماریهای پوستی واگیر دار را از شهر ها رانده و نفی بلد می کردند.
گویند در زمانهای قدیم در شهری یکی از این بیماران را بیرون کرده و در بیابان رها نمودند و به حال خویش وا گذاشتند. مرد بیمار چون شب رسید و سرما بر وی مستولی شد  ناگزیر بوته ها و علف های دور و بر خود را جمع کرده و آتش زد. از آن پس هر شب همین کار را میکرد.
بعد از چند روز متوجه میشود که زخمها و جراحت پوستش کاهش پیدا کرده و حتی از درد و آزار آن خلاص شده پس به شهر نزد اهل و عیال خویش برمی گردد.
واقعه موجب حیرت و تعجب حُکما میشود و چون پیگیر شده و پرسیده و امتحان می کنند میبینند که برگ آن بوته ها باعث بهبود بیماری گشته است.
بنابراین اسم آن گیاه را تَن پاک کن گذاشته که در اثر کثرت استعمال و به مرور ایام به تنباکو تبدیل میشود

تهران قدیم - جعفر شهری


روایت پنج چهره عجیب در حرم حضرت رضا(ع)

راز قبرهای حَرم»؛ از نخودکی» و پالاندوز» تا جیگی‌جیگی» نوازنده‌

راز قبرهای حَرم»؛ از نخودکی» و پالاندوز» تا جیگی‌جیگی» نوازنده‌

.روایتی است از پنج چهره عجیب، از میان 27 هزار مزار مشهور در حرم حضرت رضا(درود خدا بر او) که 912 تن از آنها نام و شُهرتشان شناخته شده است.

 

باور داشته باشی یا نداشته باشی، طعم عَرشیان را هم که نچشیده باشی، شبی اگر که در این دیار، سحر کرده باشی،
با آشنایانِ مزارهای حَرم، اگر سفر کرده باشی و با قبرهای قدیمی، سَر کرده باشی،
حتما شنیده ای از راز مزارهای و سنگِ قبرها حَرم»؛
از بین این همه مزارها، برخی شُهره اند و بسیاری‌، پنهان.

اهل ادب، برای اجازه ورود گرفتن به بارگاه بزرگان، واسطه دیدار می طلبند. اجازه می‌گیرند و رُخصت می‌خواهند. دوست و رفیقی را واسطه می کنند برای وقت ملاقات؛
برخی که اهل عنایت اند، وقت ورود، از در سقاخانه» می روند، زیرا نشان از بی نشانها» دیده اند. او گفته بود: مرا پایِ درِ صحن، دفن کنید؛
ای نقش دیده و دلِ ما، جای پای تو»*
عده ای دیگر که صوفی مَسلک اند، از ضلع شرقی حرم» می آیند. مُرشدها و مریدان، وقت ورود، از آن پیرپالاندوز» رُخصت می طلبند؛
راهم بده که ذاکر ناقابل توام»*
هستند برخی از آشنایان رازهای مزارهای پنهان - از دوره‌گردان اهل دل و برخی اهالی هنر - نیز، می روند از ایوان عباسی (صحن انقلاب) وارد می شوند تا پای مزار آن آوازخوان نوغان»، ادای احترام کنند.
اینها البته هیچ کدام، بین زائران آشکار نیست و باید با قبرهای قدیمی، سَر کرده باشی تا رازدار روایت های‌شان شده باشی.

27 هزار مزار و 912  قبر مشهور:
از بین 27 هزار تن ار مشاهیر اهل قبور در حَرم»، 912 تن، نام و نشان و کِسوتشان در میان مشاهیر شناخته شده است؛ در پنج گروه:
اول: صاحب‌منصبان آستان قدس، دوم: رجال ی و نظامی، سوم: عالمان دینی و شهداء، چهارم: دانشوران، پنجم: ادیبان وهنرمندان.
روشن هزار سینه‌ی سینا، به نور او»*
اما چه فرق می کند برای کریم»؛ مشهور باشی یا مجهول:
یکسان بُود به وقت عطای تو، خاص و عام /  فرقی نمی کند به درت، شاه یا غلام »*

در میان آن هزاران تن و این 912 تن، برخی هستند که انگار حال آدمی را در هنگامه‌ی زیارتِ حَرم میزبانی می‌کنند؛ برخی شان دعوت‌تان می کنند. با برخی شان که دوست شوید، دستتان را می گیرند، توی حرم می چرخانند و می برند، کنج و کناری که این دیگر فرق می‌کند:
مَضمون بده که از تو بگویم برای تو»*

روایتی از این پنج تن:
فهرست کردن همه آن 912 تن، قصد این نوشته خبرآنلاین نیست. در این روز شهادت، دل پر می‌کشَد به مشهد کویش و می خواهد که حال پنج تنی از آن اهل دلها را بپرسد و بخواهد تا واسطه زیارتی شوند:

نُخودکی
آقا علی اکبر اصفهانی است. معروف به نخودکی، از آن آدم هایی که روز و شب نمی شناخت برای بیتوته کردن در حرم و دل نمی‌کند از این حریم. خلاصه رفیق آقاعلی بن موسی الرضا» بود. حالا هم پای درِ ورودی صحن سقاخانه دفن است. گفته بود می خواهم، مزارم زیر پای زائران باشد.
روزی که مُرد، خراسان را نیروهای شوروی اشغال کرده بودند، اما شهر، دیگرگون شد و تمام شهر تعطیل بود و حالت فوق‌العاده اعلام شد و سربازان روسی سراسر مسیر تشییع جنازه او از سمرقند تا خود حرم زیر نظر داشتند.

تُربتی
آقاعباس راشد تربتی است که به حاج » معروف بود. کشاورزی بود اهل دل و فقط روزهای آخر هفته وقت داشت درس دیانت بخواند.
شب و روزش رسیدگی به کار و مشکلات مردم بود. وقتی سال 1301، در تربت حیدریه زله آمد، تمام شهر، دور مدیریت او می گشت. چنانکه آمریکایی ها کمک های نقدیشان را برای راشد» فرستادند و او کمک ها را پس فرستاد و نپذیرفت. 
رئیس الوزای وقت احمدشاه، پس از حل مشکلات مردم در زله برای او ابلاغ تلگراف تشکر فرستاد. سال 1326 قمری، هفت ماه طول کشید تا پیاده رفت کربلا و برگشت. عاشق آقا علی ابن موسی الرضا» بود و مزارش هم شد، گوشه ای از صحن آزادی.

پالاندوز
آقا محمدعارف عباسی است؛ مشهور به پیر پالاندوز». معاصر شیخ بهایی بود. شغلش کفش‌دوزی بود و خط ثلث را به زیبایی می نوشت. درس نخوانده بود اما جانش، مساله آموز صد مُدرس شده بود. آنچنانکه بعدها، از پیران سلسله ذَهبیه شد. آقا محمد، علم کیمیاگری می دانست و آنچه می دید و می شنید را کسی نمی دید. چنان با عشق آقا علی ابن موسی الرضا» می زیست که گفته بود آقا» را می بیند و با وی گفت وگو می کند.
وقتی مُرد، مردم و مریدان، بیداد می کردند. سلطان محمد خدابنده دستور داد آرامگاهی در ضلع شرقی حرم برایش بنا کردند.

شیخ جعفر
آقاجعفر مجتهدی است. هرچه دار و ندار و املاک داشت را برای مردم محروم خرج کرد و بخشید. آنچنانکه پینه دوز» شد. زندگی اش را پای فراگیری عرفان گذاشت. در اشتیاق زیارت عتبات به عراق مهاجرت کرد که به علت نداشتن جواز ورود، دستگیر و در عراق زندانی شد. خودش می گفت: زندان، توفیق اجباری شد تا به خلوت و شناخت خود بپردازد. بعداز آزادی از زندان، یک سال در نجف و هشت سال تمام شب ها را تا سحر در حرم امام حسین(ع) می گذراند. زندگی اش از راه دوختن کفش های کهنه می گذشت.
بعدها در بحبوحه ناامنی کودتای عبدالکریم قاسم بر ضد ملک فیصل (پادشاه عراق) به ایران برگشت و شهر به شهر، گمنام می چرخید تا به مشهد رسید و ماند. عاشق اهل بیت بود. استاد کشمیری می‏ گفت: آقا جعفر، خودش حرمِ اهل بیت‏ است.»؛ چنان با جانش در حریم آقا علی ابن موسی الرضا» انس گرفته بود که آخرش در حجره‌ی 24 صحن آزادی آرام گرفت.

و این آخری: روایت یکی از مزارهای متفاوت و شگفت انگیز است:
جیگی جیگی
معروف است به جیگی جیگی»؛ اسم واقعی اش را هیچ کس ندانست. خانواده ای هم نداشت. دوره گرد بود و دف می زد و به آوازخوانی شهره بود.
اما آوازخوانی که چنان عشق اهل بیت را در دل داشت که در ایام شهادت و خصوصا کل دو ماه محرم و صفر را دست به دف و دایره نمی برد و کسی او را در شهر نمی دید.
جیگی جیگی، ننه خانم»، هر روز صبح می آمد مقابل حرم می ایستاد و به امام رضا(ع) سلام می داد و بلند آواز می خواند:
جیگی جیگی، ننه خانوم
بیا بشین روی زانوم
روی زانوم، سنجد داره
یه کمی بخور، قوت داره

همه گفته اند درباره او که: هر باری که گنبد و بارگاه حرم آقا علی ابن موسی الرضا» را می دید، تنبکش را به نشانه احترام و ادب، پشت سر یا زیر لباس مُندرسش پنهان می کرد و پس از سلام  به حضرت، آوازه خوانی و تنبک زنی می کرد.
خانه او درسطح شهر، مشهور بود به غار». اتاقکی غار مانند در داخل کال (کانال) انتهای کوچه نوغان جایی نزدیک دبیرستان حاج تقی آقا بزرگ .

جیگی جیگی» چگونه در حرم دفن شد؟
چون هیچ خانواده ای نداشت، جنازه‌اش را به غسالخانه شهر در میدان طبرسی بردند. یک شب در غسالخانه ماند و قرار شد توسط ماموران شهرداری در قبرستان گلشور» - قبرستان عمومی شهر- دفن شود. همزمان با انتقال جسد جیگی جیگی» به سردخانه، جنازه یکی از تجار معروف مشهد را شبانه به غسالخانه آوردند.
صبحگاه خانواده مرد تاجر، جنازه را تحویل گرفتند و پس از انجام مراسمی خاص، راهی حرم حضرت رضا(ع) شدند. کارگران شهرداری هم جنازه موجود را برای دفن به قبرستان عمومی شهر بردند و بی کس و تنها، کفن و دفنش را به سرعت انجام دادند.
هنگام وداع و دفن تاجر، وقتی کفن را کنار زدند، متعجبانه متوجه شدند که این جنازه او نیست. وقتی به غسالخانه برگشتند، فهمیدند این جنازه جیگی جیگی» بوده است. خانواده مرد تاجر وقتی به قبرستان گلشور» مراجعه کردند، دیدند که جنازه پدرشان دفن شده و هرچه تلاش کردند، مراجع تقلید مشهد مجوز نبش قبر ندادند.  از سوی دیگر هم به دستور مراجع، جنازه جیگی جیگی» در همان قبر مرد تاجر در حرم دفن شد.
به این ترتیب آن نوازنده‌ی دوره گرد و گمنام، در ایوان شمالی صحن عباسی(انقلاب) آرام گرفت. همان بارگاهی که جیگی جیگی»، هر روز صبح، طنین آوازش را با سلام به امامش آغاز می کرد.

آمدم ای شاه پناهم بده /  خط امانی زِ گناهم بده
ای حرمت ملجا درماندگان /  دور مران، از درو راهم بده
لایق وصل تو که من نیستم /  اذن به یک لحظه نگاهم بده


 

اخلاق و کردار امام رضا علیه السلام
ابراهیم بن عباس مى گوید: من هرگز ندیدم حضرت رضا(ع) به کسى ظلم کند یا سخن کسى را قطع نماید یا حاجت کسى را در صورت قدرت رد کند یا در مجلسى پاهاى خود را دراز کند یا به نشانه بى احترامى نسبت به کسى، تکیه دهد یا بنده‏ هاى خود را ناسزا گوید یا آب دهان خود را بیرون بریزد یا صدایش را به قهقهه بلند کند؛ بلکه خنده آن حضرت تبسّم بود.


وقتى براى آن حضرت سفره مى ‏انداختند، تمام بندگان و خدمتگزاران خود، حتى دربانان و چوپانها را در سر همان سفره مى‏ نشاند. خواب آن حضرت بسیار کم و بیدارى اش زیاد بود و بسیارى از شب ها تا به صبح نمى خوابید.


روزه هاى مستحبى بسیار مى ‏گرفت و هرگز سه روز روزه را در یک ماه ترک نمى‏ کرد و مى‏ فرمود که آن روزه دهر است و آن روز پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر و چهارشنبه اول از دهه دوم هر ماه است. صدقات سرى آن حضرت بسیار بود و اکثرا آنها را در شب‏هاى تار- بدون مهتاب- انجام مى داد. هر کس گمان کند که مانند آن حضرت را دیده است او را تصدیق نکنید.


ابن ابى عباد، وزیر مامون، شیوه زندگى امام(ع) را چنین یادآور شده است:
"حضرت على بن موسى(ع) در تابستان روى حصیر مى نشست و فرش او در زمستان نوعى پلاس بود، دور از چشم مردم جامه خشن مى ‏پوشید و هنگام رویارویى با مردم، لباس معمولى مى‏ پوشید تا خودنمایى به زهد، تلقى نشود."


عطر اخلاق امام(ع)، در نسیم شعر شاعران
ابونواس، از ادیبان و شعراى معروف عصر امام رضا(ع) است. وى که در ادبیات و شعر، شهره و نامدار زمان خود بوده است، با تمام توان ادبى که داشت، از ستودن امام(ع) اظهار ناتوانى کرد. ابن طولون مى نویسد،
برخى از اصحاب به ابونواس اعتراض داشته، چنین گفتند:
تو در باره شراب، کوه و دشت، موسیقى و . شعر سروده‏اى، تو را چه شده است که درباره موضوعى مهم، یعنى شخصیت والاى امام على ‏بن موسى الرضا(ص) تاکنون چیزى نگفته و شعرى نسروده ‏اى؟ با آن که معاصر امام نیز هستى و او را به خوبى مى شناسى.


ابونواس در پاسخ چنین گفت:
والله ماترکت ذلک الا اعظاما له و لیس یقدر مثلى ان یقول مثله
سوگند به خدا که بزرگى او مانع این کار شده است. چگونه کسى چون من، درباره شخصیتى چون او مدح تواند کرد.
آنگاه ابیات زیر را سرود:
قیل لى انت اوحد الناس‏طرا فى فنون من الکلام النبیه
لک فى جوهر الکلام بدیع یثمر الدر فى یدى مجتبیه

فعلام ترکت مدح ابن‏موسى و الخصال التى تجمعن فیه
قلت لا اهتدى لمدح امام کان جبریل خاد ما لابیه


چکیده سخن او چنین است: از من نخواهید او را بستایم، مرا توان آن نیست تا از کسى که جبرئیل خدمتگزار آستان پدر اوست مدح گویم.قصیده‏اى به او منسوب است که در مرو چون چشمش به حضرت رضا(ع) افتاد، آن را سرود و گفت:
 مطهرون نقیات ثیابهم تجرى الصلاة علیهم اینما ذکروا
من لم یکن علویاحین تنسبه فماله فى قدیم الدهر مفتخر
فانتم الملا الاعلى و عندکم علم الکتاب و ما جاءت به‏السور
امامان معصوم، پاکیزگان و پاکدامنان هستند که هرگاه نامى از ایشان به میان آید، بر آنان درود و تحیت فرستاده خواهد شد.


کسى که انتسابش به سلاله پاک على(ع) نرسد، در روزگاران داراى مجد و افتخار نیست.به راستى که شما در جایگاه بلندى قرار دارید و علم کتاب و مضامین سوره‏هاى قرآن نزد شماست.
ابن صباع مالکى درباره حضرتش مى‏نویسد:
 حضرت از مناقبى والا و صفاتى پسندیده برخوردار است. نفس شریفش پاک، هاشمى‏نسب و از نژاد پاک نبوى(ص) است.
بعداز جریان ولایتعهدى، روزى عبدالله‏بن مطرف ‏بن هامان بر مامون وارد شد. حضرت رضا(ع) نیز در مجلس حضور داشت. خلیفه رو به عبدالله کرد و گفت: در باره ابوالحسن على‏بن موسى الرضا(ع) چه مى‏گویى؟

 

عبدالله گفت:
چه بگویم در باره کسى که طینت او با آب رسالت سرشته شده و ریشه در گواراى وحى دوانیده است. آیا از چنین ذاتى جز مشک هدایت و عنبر تقوا مى‏تواند ظاهر شود؟»


اخلاق امام(ع) در بیان روایات
او بسیار به مستمندان رسیدگى مى ‏کرد. به دادن صدقه به ویژه در شبهاى تار و به صورت پنهانى بسیار مبادرت مى ‏کرد. با خدمتگزارانش کنار یک سفره مى‏ نشست و غذا مى‏ خورد.
هیچ فرقى میان غلامان و اشراف و اقوام و بیگانگان نمى‏ گذاشت، مگر براساس تقوا. همواره متبسم و خوش‏رو بود. بهترین بخش غذاى خود را قبل از تناول، براى گرسنگان جدا مى ‏ساخت. با فقرا مى ‏نشست. در تشییع جنازه شرکت مى‏ جست. خدمتکارى را که مشغول خوردن غذا بود، به خدمت فرا نمى‏ خواند. با صداى بلند و با قهقهه هرگز نمى‏ خندید.


رفع نیاز مؤمنان و گره‏ گشایى از ایشان را بر دیگر کارها مقدّم مى‏ داشت. روى حصیر مى‏ نشست. قرآن زیاد تلاوت مى‏ کرد. با گفتارش دل کسى را نرنجانید. سخن هیچ کس را ناتمام نمى‏ گذاشت و نمى‏ شکست. هیچ نیازمندى را تا حد امکان رد نکرد. پاى خود را هنگام نشستن در حضور دیگران دراز نمى‏ کرد. در حضور دیگران همواره از دیوار فاصله داشت و هیچ گاه تکیه نزد.


همواره یاد خدا بر زبان جارى داشت. از اسراف و تبذیر سخت پرهیز داشت. به مسافرى که پول خود را تمام و یا گم‏کرده بود، بدون چشم داشت، هزینه سفر مى‏ داد. در دادن افطارى به روزه‏ داران کوشا بود. به عیادت بیماران مى ‏رفت.

در معابر عمومى، آب دهان خود را نمى ‏انداخت. از میهمان شخصا پذیرایى مى ‏کرد. هنگامى که بر جمعى کنار سفره وارد مى ‏شد، اجازه نمى ‏داد تا براى احترام وى از جاى برخیزند. به سخن دیگران که وى را مورد خطاب قرار داده، از او پرسشى داشتند، با دقت کامل گوش مى‏ داد.


خویش را به بوى خوش معطر مى‏ کرد، به خصوص براى نماز. به نظافت جسم و لباس به ویژه موى سر توجّه داشت. قبل از غذا دست‏ها را مى ‏شست و با چیزى خشک نمى ‏کرد، بعد از غذا نیز آنها را مى‏ شست و با حوله‏اى خشک مى‏ کرد.
اگر غذایى از حد نیاز زیاد مى ‏آمد، آن را هرگز دور نمى‏ ریخت. در حضور دیگران به تنهایى چیزى نمى‏ خورد. بسیار بردبار و شکیبا بود. کارگرى را که به مبلغ معین اجیر مى‏ کرد، در پایان افزون بر مزدش به او عطا مى‏ کرد. با همگان با رافت و خوشرویى روبرو مى ‏شد. بسیار فروتن بود. به فقرا و بیچارگان بسیار مى‏ بخشید و آن را براى خود پس انداز مى‏ دانست.
 این همه که یاد شد، بى‏گمان خوشه ‏اى از خرمن شخصیت اخلاقى آن امام بزرگ است و نه تمام.


مهمانى و آداب آن
شبى حضرت رضا(ع) مهمانى داشتند که یک مرتبه چراغ تغییرى کرد- و احتیاج به اصلاح داشت- مهمان، دست خود را دراز کرد تا چراغ را درست کند.
حضرت رضا(ع) دست او را کنار زدند و خودشان به اصلاح چراغ پرداختند و فرمودند: ما قومى هستیم که مهمانهایمان را به کارى وا نمى‏ داریم» احترام مهمان، بیش از این است که به خدمت صاحبخانه بپردازد.


حقوق کارگر
سلیمان جعفرى مى‏ گوید:. من با حضرت رضا(ع) وارد منزلشان شدیم، حضرت دیدند غلامانشان مشغول گلکارى هستند و کارگر سیاه چهره‏اى هم با آنها مشغول کار است.
حضرت فرمود، این کیست با شما؟ غلامان گفتند او را آورده ‏ایم به ما کمک کند و چیزى هم به او بدهیم.
حضرت فرمود، آیا مزد او را معین کرده ‏اید؟ گفتند نه، ما هر چه به او بدهیم راضى است.حضرت بسیار خشمگین شدند به طورى که مى‏ خواستند غلامان خود را با تازیانه ادب کنند، من پیش رفته گفتم، فدایتان شوم چرا ناراحت شدید؟!


حضرت فرمود: آخر من چندین بار آنها را از مانند این کار منع کرده‏ ام که به هیچ کس کارى ندهند مگر مزد و اجرت او را تعیین کنند.
- اى سلیمان- بدان اگر کارگرى براى تو کارى کرد بدون تعیین اجرت غالبا چنین است- اگر سه برابر اجرتش را هم به او بدهى باز گمان مى‏ کند. کم داده ‏اى و اگر مزد او را تعیین کردى، اگر همان مقدار هم بدهى ترا سپاسگزار است و اگر یک ذره اضافه کنى آنرا بحساب مى آورد و مى‏ فهمد که به او زیادى هم داده‏ اى.

 

امام رضا علیه السلام,ولادت امام رضا(ع),اخلاق و کردار امام رضا (ع)

 

تواضع در کمک کردن
یک بار حضرت امام رضا(ع) وارد حمام عمومى شدند. یکى از کسانى که داخل حمام بود و حضرتش را نمى ‏شناخت از حضرت خواست که او را دلاکى کند. حضرت با تمام جلالتى که داشتند شروع کردند به کیسه کشیدن آن شخص.


هنوز چیزى نگذشته بود که افرادى که در حمام رفت و آمد داشتند، حضرت را شناختند و به آن شخص معرفى کردند آن مرد شروع کرد به عذرخواهى، ولى حضرت بدون اینکه از کار خودشان دست بردارند، جملاتى براى رفع ناراحتى او فرمودند و همانگونه که دلاکى مى‏

کردند با کلام نرم و ملایم قلب او را آرامش بخشیدند.


تقوى ملاک برترى
یکى از اهالى بلخ مى‏ گوید: من در سفر حضرت رضا(ص) به خراسان همراه بودم، یک روز وقتى سفره‏اى براى حضرت انداختند آن حضرت تمام خدمتگزاران اعم از سیاه و غیر سیاه را بر سر آن سفره جمع کرد.
من عرض کردم فدایت شوم خوب است براى آنها سفره دیگرى قرار دهید! حضرت فرمود، آرام باش که خداى همه ما یکى است، مادر همه ما و پدر همه ما یکى است و پاداش هم به عمل است. هر کس عملش بهتر است نزد خداوند مقرب‏تر است هر چند بنده یا سودانى سیاه باشد.


اسراف و تبذیر
یاسر خادم مى‏ گوید: روزى غلامان حضرت میوه‏اى خوردند و آن را به پایان نرسانده به دور انداختند.
حضرت رضا(ع) به آنها فرمود: سبحان الله اگر شما از همین میوه نیم خورده بى ‏نیاز هستید- بدانید- افرادى هستند که به آن محتاج‏اند، آن را به افرادى که احتیاج دارند برسانید.


حرمت مؤمن
یسع ‏بن حمزه مى‏گوید: من در مجلسى با حضرت رضا(ص) مشغول صحبت بودم و عده زیادى هم براى پرسش از مسائل حلال و حرام جمع شده بودند. که مردى بلند قامت و گندمگون داخل شد و سلام کرد و عرضه داشت. من دوستى از دوستداران شما و اجداد شما هستم و از حج مى‏ آیم، زاد و توشه‏ ام گم شده اگر ممکن است کمکى بفرمائید که من به شهرم برسم که این نعمتى است بر من از جانب خداى تعالى، پس چون به شهرم رسیدم آنرا از جانب شما صدقه مى‏ دهم چون من احتیاجى به صدقه ندارم.


حضرت فرمود: بنشین، خدا تو را رحمت کند. حضرت رو کردند به مردم و با آنها سخن گفتند تا وقتى که متفرق شدند و فقط آن مرد و من و سلیمان جعفرى و خیثمه باقى ماندیم. حضرت فرمود، اجازه مى‏ دهید من به داخل منزل بروم؟


بلند شدند و داخل رفتند و بعد از لحظاتى آمدند پشت در و دست مبارک خود را از بالاى در خارج کردند و فرمودند: کجاست آن مرد خراسانى؟ آن مرد گفت: بله اینجا هستم. حضرت فرمود: این دویست دینار را بگیر و کار خود را انجام بده و به آن متبرک شو و از طرف من هم لازم نیست صدقه دهى، بیرون برو که من ترا نبینم و تو مرا نبینى. آن مرد خارج شد.


وقتى حضرت آمدند، سلیمان گفت فدایت شوم شما که عطاى وافر و زیادى به این مرد فرمودید چرا روى نازنین خود را از او پوشاندید؟ حضرت فرمود، تا مبادا ذلت سؤال را در چهره‏ اش ببینم. آیا مگر نشینده ‏اى که رسول خدا(ص) فرمود: هر کس حسنه و کار نیک خود را مستور بدارد، برابر است با هفتاد حج و هر کس سیئه و کار زشت خود را آشکار کند خوار مى‏شود و هر کس زشتى خود را بپوشاند و عمل خلافش را در پنهان انجام دهد بخشیده خواهد شد؟!


اطعام مساکین
معمربن خلاد مى‏ گوید: وقتى حضرت رضا(ص) مى‏ خواستند غذا بخورند یک کاسه بزرگى را کنار سفره مى‏ گذاشتند و از بهترین غذاها، از هر کدام مقدارى، در آن کاسه مى‏ ریختند و مى ‏فرمودند: آنرا به مساکین بدهند.
سپس این آیه مبارکه را قرائت مى‏فرمودند: فلا اقتحم العقبة - سوره بلد آیه 11 - پس انسان. آن گردنه‏ هاى سخت را نتواند پیمود.» و بعد مى ‏فرمود، چون خداوند مى ‏دانست که براى هر انسانى، آزاد کردن بنده، مقدور نیست راهى براى رسیدن به بهشت قرار داد با اطعام طعام.


عبادت‏هاى سنگین و ختم قرآن و سجده ‏هاى طولانى
برادر دعبل مى‏ گوید: حضرت رضا(ص) پیراهنى از خز سبز رنگ و انگشترى از عقیق به برادرم دعبل» عنایت کردند و فرمودند، اى دعبل برو قم» که در آنجا فایده خواهى برد، و فرمود: این پیراهن را محافظت کن.زیرا که من در این پیراهن در هزار شب، هر شب هزار رکعت نماز خوانده‏ام و در آن هزار بار قرآن را از ابتدا تا انتها ختم کرده ‏ام.


صولى مى‏گوید: از جده‏ام پرسیدند که درباره رفتار حضرت رضا(ع) سخنى بگوید.
جده من که زنى بسیار عاقل و سخاوتمند بود گفت: حضرت رضا(ع) که همیشه نمازش را در اول وقت مى‏ خواند وقتى نماز صبحش تمام مى ‏شد به سجده میرفت و سر مبارک خود را بر نمى ‏داشت تابالا آمدن آفتاب. و آن حضرت در این مدت به ذکر خداى تعالى مشغول بود.

 


 پس از بحث‌های فراوان در فضای رسمی و مجازی درباره چند همسری و انتشار غیررسمی نظر رهبر انقلاب در رسانه‌های مجازی، امروز دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی ‌ای، نظر ایشان را درباره مسأله‌‌ چندهمسری اعلام کرد. در پایان این مطلب، مصرعی آمده است که نشان می‌دهد معظم له چگونه با تکیه بر قدرت حیرت‌آور ادبیات و تأثیر شعر بر مخاطبان گوناگون، نظرشان را با قطعیت و جامعیت بیان می‌کنند.

به نظر می‌رسد که خدا یکی و محبت یکی و یار یکی» مصرعی از شعر مرتضی قلی‌خان شاملو باشد؛ شاعری که بیش از ۳۴۰ سال از مرگش گذشته است. او علاوه بر شاعری از شکسته‌نویسان مشهور سده یازدهم و حاکم‌‍ هرات و از امرای دربار شاه سلیمان صفوی بوده است.

او که معاشر و همنشین شاعران هم‌عصر خود بود، تنها به این معاشرت دل خوش نمی‌کرد و سروده‌هایش را که بالغ بر ۴ هزار بیت است اغلب با تخلص مرتضی» به پایان می‌برد.

این تک مصرع او از شعری با وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن» گویاترین عبارت ادبی برای پاسخ به سوالی درباره چندهمسری در روزگار و زمانه ماست.

اما دوبیتی که از مرتضی قلی‌خان شاملو در دسترس است و می‌شود با جست‌وجوی ساده هم آن را یافت، این است:

میان باغ به پروانه بلبلی می‌گفت/ نصیحتی بشنو تا که رستگار شوی
خدا یکی و محبت یکی و یار یکی/ دو دل مباش که بی‌ارج و اعتبار شوی

اسماعیل امینی، شاعر، طنزپرداز و مدرس ادبیات فارسی درباره این مصرع مشهور گفت: این مصرع، چنان در زبان و بیان مردم ایران قدیم به کار می‌رفته که شکل ضرب‌المثل به خود گرفته است، اما در این لحظه اطمینان ندارم که شاعر آن چه کسی است و باید برای کشف نام شاعر به امثال و حِکم» مرحوم علی‌اکبر دهخدا مراجعه شود.

وی در خصوص انتساب این مصرع به مرتضی‌قلی خان شاملو افزود: در این باره، اطمینان ندارم این شعر متعلق به چه شاعری است، اما آنقدر استفاده از این مصرع به عنوان عبارت ادبی در میان مردم رایج بوده که شاعرانی آن را در غزل‌ها و دوبیتی‌های خود گنجانده‌اند.

بر اساس این گزارش، تک بیت دیگری هم با مصرع به‌کار رفته در نظر آیت‌الله ‌ای در ادبیات فارسی موجود است که آن هم می‌تواند پاسخی به نظریات مختلف در خصوص چندهمسری باشد. آن تک‌بیت این است:

دوئی به مذهب فرمانبران عشق خطاست/ خدا یکی و محبت یکی و یار یکی.


حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی (دامت برکاته):

بیمار برای درمان به شفا نیازمند است و دارو شفای مریض نیست، زیرا بسیاری از بیماری ها با مصرف دارو بهبود نمی یابد. خدای سبحان قرآن را دارو معرفی نمی کند، بلکه آن را شفا می خواند.

هرکس به محضر قرآن بیاید، آن را بفهمد، بپذیرد و بدان عمل کند بیماری درونی اش از بین می رود؛ مگر آنکه بیمار خود به قرآن مراجعه نکند یا پس از مراجعه به قرآن، دستور و نسخه شفابخش آن را نپذیرد و بدان عمل نکند و یا عملش نادرست باشد.

همتایی قرآن و اهل بیت ص 38


آیت الله رسولی محلاتی گفته است:

شهید سعیدی از شاگردان خوب امام بود. وقتی پدر ایشان فوت شد، شاگردها به امام عرض کردند که پدر آقای سعیدی فوت کرده است و اگر اجازه بفرمایید برای تسلیت در خدمت شما برویم منزل ایشان. امام گفتند: بسیار خوب». با امام رفتیم و آقای سعیدی -خدا رحمتش کند- چای آورد. امام معمولاً چای نمی‌خوردند. ظرف پرتقال وسط اتاق بود و مرحوم سعیدی آورد و تعارف کرد و امام گفتند: میل ندارم». ایشان هم یک پرتقال برداشت و با یک مداد آورد پیش امام و گفت: چای که نخوردید، پرتقال هم که نمی‌خورید، پس لااقل امضا بفرمایید که رؤیت شد!» با این‌ که خودش صاحب عزا بود، از این شوخی‌ها هم می‌کرد. بسیار شوخ بود.


علامه حسن زاده آملی همواره از یاد و خاطره مهربانی های مادر و همسر خود غافل نمی شود.

حضرت علامه حسن زاده نام اتاقی را که همسر گرامی شان در آن آرمیده، بیت الرحمه نامیده است.

وقتی از ایشان درباره چرای دفن همسرشان در منزل سوال شده است گفته است که می خواهم بیشتر به ایشان خدمت کنم.


نامه حضرت علی(ع) به مالک اشتر آیا در سازمان ملل موجود است کجای سازمان؟ به چه زبانی؟

متن نامه امام علی (ع) به مالک اشتر همواره در طول تاریخ مورد ارزیابی نخبگان ادیان مختلف قرار داشته و به عنوان رمز عدالت و مصداق یک حاکم ی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی بی سابقه در طول عمر بشر شناخته شده است . در سال ۱۳۸۲ مطالعه زندگی امام علی علیه السلام کارشناسان سازمان ملل متحد راشگفت زده نمود به همین دلیل سازمان ملل متحد نامه حضرت علی علیه السلام به مالک اشتر را به عنوان مهمترین سند دادگستری بی نظیر در طول جهان بشریت » ثبت کرد .
و کوفی عنان (تمدار غنایی ودبیر کل سابق ملل متحد) نیز در این زمینه می گوید : این سخن علی ابن ابیطالب (ع) که ای مالک ، مردم با برادر دینی تواند و یا در آفرینش با تو برابراند باید عنوان خط مشی همه سازمانهای جهان قرار گرفته و همه بشریت باید آن را سرلوحه رفتار خویش قرار دهند .
اعضای کمیته حقوقی سازمان ملل متحد تصویب کردند که این نامه به عنوان یکی از منابع حقوق بین الملل شناخته شود .همچنین سازمان ملل متحد از ملتهای جهان خواست تا این نامه را به عنوان الگوی خط مشی حکومتهای خویش مد نظر قرار دهند .
در کنفرانس توسعه بشری سازمان متحد در سال ۲۰۰۲ شش سخن از علی (ع) درباره اهمیت دانش و برقراری حکو مت اید ه آل به عنوان شعارهای این کنفرانس برگزیده شد.

کوتاه ترین و بلندترین شب یلدا در کدام شهرهای ایران است؟

کوتاه‌ترین شب یلدا در ایران_ چابهار
 و طولانی‌ترین شب یلدا نیز درشهر ماکو خواهد بود
در جنوب شرق کشور در چابهار، طول شب یلدا 13 ساعت و 26 دقیقه و در بخش شمال غربی در شهر ماکو طول شب یلدا 14 ساعت و 36 دقیقه است.


تاریخچه فال حافظ، سنتی برای شب یلدا

اولین فال دقیقاً ساعاتی پس از مرگ حافظ گرفته شد. ادوارد براون در جلد سوم تاریخ ادبیات ایران نوشته، پس از فوت حافظ، عده‌ای که کلام او را قلب کرده بودند او را تکفیر و از دفن او در گورستان مصلی جلوگیری کردند. برای حل مشکل تصمیم گرفتند با تفأل از کلام خود حافظ راهنمایی بگیرند و پس از آنکه کلیه غزل‌های حافظ را نوشته و در سبدی ریختند، کودکی تفألی می‌زند و غزلی با این پایان بندی می‌آید: "قدم دریغ مدار از جنازه حافظ/ که گرچه غرق گناهست می‌رود به بهشت"


در روزگار پیشین صیادی بود، هر روز برون آمدی و مرغان را بگرفتی و بکشتی. روزی سرمایی عظیم بود، به صحرا رفته بود و مرغان را گرفته بود و پر و بال ایشان را می‌کند، و از غایت سرما آب از چشم او می‌دوید.

یکی از آن مرغان گفت: بیچاره مردی حلیم است و رحیم‌دل، بر ما می‌گرید.»
دیگری گفت: در گریۀ چشمش منگر، در فعل دستش بنگر» !

از جوامع الحکایات محمد عوف


امام کاظم علیه السلام در حدیثی می فرمایند:

هر کس گرفتار چیزی است که غمگینش می سازد یا ناخوشایندی که ناراحتش می کند، اگر سر به آسمان بلند کند و سه بار بسم اللّه الرحمن الرحیم بگوید، بی تردید،خداوند، گره از کارش خواهد گشود و غمش را برطرف خواهد کرد.

مکارم الاخلاق،ص347


رسول گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: 

به هر کس، راستگویی در گفتار، انصاف در رفتار، نیکی به والدین و صله رحم الهام شود، اجلش به تأخیر می‌افتد، روزیش زیاد می‌گردد، از عقلش بهره‌مند می‌شود و هنگام سئوال [مأموران الهی] پاسخ لازم به او تلقین می‌گردد."اعلام الدین، صفحه 265


کریم‌خان زند هرگز به کسی باج نمی‌داد!

 می‌گویند وقتی میخواست سفیر عثمانی را بپذیرد، اطرافیان او نصیحتش میکردند که جامه‌های نو خود را بپوش و خود را آراسته کن و پای خود را دراز مکن، اما هنگام این دیدار، کریم خان یک پای خود را دراز کرد، تنبان مندرسی به پا نمود که سر کاسه زانوی آن پاره و آسترش نمودار شد!او مدت‌ها سفیر را نمی‌پذیرفت. می‌گفت:
 اگر با ما کاری دارد ما با او کاری نداریم!


توپ را در دستش گرفت
 آمد بزند که صدائی آمد. الله اکبر.

ندای اذان ظهر بود. توپ را روی زمین
گذاشت. رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت.

درفضای دبیرستان صدایش پیچید. بچه ها
رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه.

او مشغول نماز شد. همانجا داخل
حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند.
جماعتی شد در حیاط. همه به او اقتدا کردیم.


 

 فتوای الازهر در مورد حجاب


حجاب بنا بر نص قرآن کریم و روایاتی که از نظر ثبوت و دلالت، قطعیت دارند واجب است بدون اینکه نیاز به اجتهاد در این زمینه باشد.

● پوشش اسلامی زن پیش از آنکه دستور دین باشد امری متناسب با فطرت است و اسلام به دنبال حفظ فطرت و ویژگی های نه و جایگاه ن در قلب مردان است.

● پایبندی زن به حجاب به او کمک خواهد کرد با عقل و خرد و اندیشه خود در جامعه حضور یافته و پیشرفت جامعه کمک کند نه با بدن و شهوت خود.
شایسته است که زن هنگام حضور در جامعه زیبایی‌های خود را بپوشاند تا دیگران بر اساس شهوت با او تعامل نکنند.

 


 مراتب نماز
 آیةالله‌العظمی‌ مظاهری

نماز عوام
مرتبه اول نماز که معمولاً مربوط به انسان‌های عادی است، همان لقلقه زبان می‌باشد و اصطلاحاً به آن نماز لسانی» گفته می‌شود. ‌کلمات آن درست ادا می‌شود و قیام، قعود، رکوع و سجود آن به درستی انجام می‌پذیرد. این نماز از انسان رفع تکلیف می‌کند و باعث می‌شود چنین انسانی تارک‌الصلاة» به حساب نیاید؛ یعنی جزء کافران به شمار نرود و این نماز به اندازه وسعش هم می‌تواند نیروی کنترل‌کننده از گناهان باشد.
طبق تحقیقات و بررسی‌هایی که به عمل آمده است، تعداد افرادی که به خواندن نماز مقید بوده‌اند و جرم و جنایت مرتکب شده‌اند، نسبت به افراد تارک‌‌الصلاة» که مرتکب اعمال خلاف شده‌اند، خیلی کمتر است. این نتیجه نشان می‌دهد که همین نماز زبانی و این‌که شخصی اهل نمار جماعت و مسجد باشد، و لو این‌که آن مسجد رفتن هم ظاهری و نماز فقط با لقلقه زبان باشد، بالأخره او را در جاهایی نجات می‌دهد و به نفع انسان عمل می‌کند. این مرتبه نماز، از نظر فقهی صحیح است و قضا هم ندارد.

نماز خواص
مرتبه دوم نماز که از اهمیت بالاتری برخوردار است، نمازی است که همراه با خضوع و خشوع باشد. یعنی علاوه بر آن‌که نمازگزار رعایت آداب ظاهری را در نماز می‌کند و به ادای صحیح کلمات و حرکات نماز اهمیت می‌دهد، دل او نیز به یاد خدا خاشع باشد. در حالی‌که زبان نماز می‌خواند، دل او هم نماز بخواند. وقتی شخص با زبان خود می‌گوید: إیاک نعبد و إیاک نستعین»، دل او نیز واقعاً همین آیه شریفه را بخواند؛ یعنی به آن باور داشته باشد، در برابر خداوند خاشع بوده و تنها به او امید ببندد و فقط از او استعانت بطلبد.

نماز اخص‌الخواص
مرتبه سوم از نماز، نماز مبرور» است. نماز مبرور بدین معناست که نماز ما علاوه بر این‌که صحیح است، خداوند متعال آن‌را قبول کند، و علاوه بر این‌که قبول می‌شود، پروردگار عالم به اقامه‌کننده آن تبریک و آفرین بگوید.
 انسان می‌تواند در نماز به آن‌جا برسد که خدا را بیابد و خدا را ببیند. چنان‌که پیامبر اکرم‌ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نیز این‌گونه عبادت کردن را از ما خواسته‌اند: اعبداللهَ کانّک تراه و إن لم تکن تراه فإنّه ‌یراک» خداوند را آن‌چنان پرستش کن که گویی او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی، ‌پس مسلماً او تو را می‌بیند.


علامه حسن زاده آملی میفرمودند:در حجره نشسته بودیم و سرگرم نوشتن جزوه ای بودیم، که آقایی وارد شد و چون دید که حسابی دور و برمان شلوغ است، پرسید: چه میکنید؟
مدتی است بعضی از آقایان می آیند و میخواهند که برایشان مطالبی را بنویسم.
نگاهی به جزوه ها کرد و گفت: میدانید اینها را برای چه می خواهند و چه می کنند؟
گفتم: خیر، گفت: اینها به اصطلاح تز دانشگاه است، می برند و به استادشان نشان می دهند، که مدرک آنها برای سمت دکتری است!
من از همه جا بی خبر، شاید بیش از دویست جزوه از این دست نوشته بودم. گفتم: آقا! خدا عمرت بدهد که آگاهمان کردی، تا دیگر بیشتر از آنچه نوشته ایم ننویسیم.


به زمین و زمان بدهکاریم
هم به این، هم به آن بدهکاریم

به رضا قهوه‌چی که ریزد چای
دو عدد استکان بدهکاریم

به علی ساربان که معروف است
شتر کاروان بدهکاریم

شاخی از شاخهای دیو سفید
به یل سیستان بدهکاریم

مثل فرخ‌لقا که دارد خال
به امیرارسلان بدهکاریم

نیست ما را ستارهای، ای دوست
که به هفت آسمان بدهکاریم

مبلغی هم به بانک کارگران
شعبه طالقان بدهکاریم

این دوتا دیگ را و قالی را
به فلان و فلان بدهکاریم

دو عدد برگ خشک و خالی هم
ما به فصل خزان بدهکاریم

هم به تبریز و مشهد و اهواز
هم قم و اصفهان بدهکاریم!

به مجلات هفتگی، چندین
مطلب و داستان بدهکاریم

قلک بچه‌ها به یغما رفت
ما به این کودکان بدهکاریم

مبلغی هم کرایه خانه به این
موجر بدزبان بدهکاریم


فرمود: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گشاده رو و خوش اخلاق و نرمخو بود و نه خشن و زمخت و نه، فریاد می کشید و ناسزا می گفت و نه عیب جویی می کرد و نه بسیار شوخی می کرد.
خود را از آن چه دوست نمی داشت، به غفلت می زد و دیگران را نه از آن نومید می ساخت و نه بدان ترغیب می کرد.
سه چیز را از خود دور کرده بود: لجاجت، پرگویی و بیهودگی و سه چیز را از مردم کنار نهاده بود: هیچ کس را، نه می نکوهید و نه عیب می کرد و در پی جستن زشتیهای او نبود، وسخنی نمی گفت، مگر در آن چه امید ثوابش را می بُرد. هرگاه سخن می گفت، همنشینانش خاموشی می گزیدند تا آن جا که گویی، پرنده بر سر ایشان نشسته است و هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله سکوت می کرد، آنها سخن می گفتند و در خدمت حضرت صلی الله علیه و آله کشمکش نمی کردند.
اگر کسی سخن می گفت، به او گوش می دادند تا از سخن گفتن آسوده شود. سخن آنها نزدحضرت صلی الله علیه و آله ، همان سخن نخستین نفر مجلس بود. از آن چه می خندیدند، او هم می خندید و از آن چه تعجّب می کردند، حضرت صلی الله علیه و آله هم تعجّب می کرد.
حضرت صلی الله علیه و آله بر خشک و زمخت سخن گفتن شخص غریب و تقاضای او صبر می کرد، تا آن که اصحابش آنها را گرد می آوردند و می فرمود: هرگاه کسی را دیدید که حاجتی می طلبد، او را یاری رسانید.
حضرت صلی الله علیه و آله ، ستایش را از کسی جز از مسلمان حقیقی نمی پذیرفت، و سخن کسی را قطع نمی کرد، تا آن که از حد می گذراند، پس با نهی یا برخاستن، کلام او را قطع می کرد.



 


"هارون الرشید" درخواست نمود کسی را برای "قضاوت" در بغداد انتخاب نمایید.

اطرافیان او همه با هم گفتند "عادل تر" از "بهلول" سراغ نداریم او را انتخاب نمایید.

"خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند."

بعد از دیدار با بهلول به او "پیشنهاد" قاضی شدن در بغداد را داد.

بهلول گفت: من "شایسته" این مقام نیستم و "صلاحیت" انجام چنین کاری را ندارم.

هارون الرشید گفت: تمام بزرگان بغداد تو را "انتخاب" کرده اند چگونه است که تو "قبول نمی کنی!"

بهلول جواب داد: من از "اوضاع و احوال" خودم بیشتر اطلاع دارم و این سخن یا "راست است یا دروغ!"

اگر راست است که من به دلیلی که گفتم شایسته این مقام نیستم و اگر هم دروغ باشد که "شخص دروغگو"" صلاحیت" قضاوت کردن ندارد!

هارون الرشید اصرار فراوان کرد و بهلول در خواست کرد یک روز به او "مهلت" دهند تا فکر کند.

فردا صبح "اول طلوع" بهلول بر چوبی نشست و در خیابان ها فریاد می زد اسبم رم کرده بروید کنار تا زیر سمش گرفتار نشده‌اید!!

مردم گفتند: بهلول دیوانه شده است؟!

خبر "دیوانگی بهلول" به خلیفه عباسی رسید.

هارون الرشید لبخند تلخی زد و گفت:
او دیوانه نشده است او بخاطر "حفظ دینش" از دست ما فرار کرده تا در "حقوق مردم" دخالتی نداشته باشد!

حتی زمانی که از "غذای خلیفه" برای او می آورند می گفت:
 این غذا را به سگ ها بدهید بخورند حتی اگر آنها هم بفهمند مال خلیفه است نخواهند خورد.


گالیله نخستین کسی بود که دریافت نور ماه حاصل انعکاس نور خورشید است و این نور از خودش نیست

ولی قرآن هزارسال قبل از گالیله به اینکه خورشید صاحب نور وماه فقط بازتاب دهنده نور است اشاره کرده بود!

وَ الشَّمْس وَ ضُحَاهَا – وَ الْقَّمَرِ إذا تَلَاها – وَ النَّهَارِ إذا جَلاهَا – وَ اللیْل إذا یَغْشَاهَا

سوگند به خورشید و پرتو آن و به ماه وقتی که آن‌را بازتاب می‌دهد و به روز وقتی که آن‌ را متجلی می‌کند و به شب وقتی که آن‌ را می‌پوشاند»


حکایت

دو درویش در راهی با هم می‌رفتند. یکی بی‌پول بود و دیگری پنج دینار داشت.
درویش بی‌پول، بی‌باک می‌رفت و به هر جایی که می‌رسیدند، چه ایمن بود و چه ناامن، به آسودگی می‌خوابید و به چیزی نمی‌اندیشید. اما دیگری مدام در بیم و هراس بود که مبادا پنج دینار را از کف بدهد.

بر چاهی رسیدند که جای ان و راهن بود.
اولی بی‌پروا دست و روی خود را شست
و زیر سایه‌ی درختی آرمید. در همین حین متوجه شد که دوستش با خود چه کنم چه کنم می‌کند!
برخاست و از او پرسید: این چندین چه کنم برای چیست؟
گفت: ای جوانمرد! با من پنج دینار است
و اینجا ناامن است و من جرات خفتن ندارم.
مرد گفت: این پنج دینار را به من دِه
تا چاره‌ی تو کنم.
پس پنج دینار را از وی گرفت و در چاه انداخت و گفت: رَستی از چه کنم چه کنم! ایمن بنشین، ایمن بخسب، و ایمن برو، که آدم فقیر، دژی‌ست که نمی‌توان فتحش کرد.

قابوسنامه


ناصرالدین شاه به روسیه سفارش توپ داد. توپ را آوردند و در برابر چشمان همایونی شلیک کردند، از قضا لوله توپ روسی تحمل گلوله باروت را نداشت و منفجر شد و زمین زیر پایه توپ هم تبدیل به چاله ای شد!

ملازمان شاه که اوضاع را خراب دیدندبرای چاره آن گفتند :

"قربان خاک خودی را که چنین می کند ببینید خاک دشمن را چه خواهد کرد!"


تو نخندی من بخندم؟

روزی طلبکاری که مدتها سر دوانده شده بود برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر ای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند. بدهکار چون وضع را وخیم دید گفت:
چه به موقع آمدی که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهی را یکجا تقدیمت کنم.
چون طلبکار را با زبان کمی آرام کرد دستش را گرفت و گوسفندانی را که از جلوی خانه اش میگذشتند نشانش داد و گفت:
ببین در هر رفت و برگشت این گوسفندان چیزی از پشمشان به خار و خاشاک دیوارهای کاه گلی این گذر گیر کرده و از همین امروز من شروع به جمع آوری آنها میکنم, بقدر کفایت که رسید آنها را شسته و به رنگرز میدهم تا رنگ کند و بعد از آن زن و بچه ام را پای دار قالی مینشانم تا فرشی بافته و به بازار برده فروخته و وجه آن را دو دستی تقدیم تو میکنم.
طلبکار از شنیدن این مهملات از فرط خشم به خنده افتاد و بدهکار هم چون خنده او را دید گفت:
طلب سوخته را به این راحتی زنده کردی تو نخندی من بخندم


دیو را با خانه ی انسیّه الحورا چه کار؟

دود را با چشم خورشید جهان آرا چه کار؟

دشمن و بیت و لایت، هیزم و باغ بهشت

شعله ی آتش تو را با صورت زهرا چه کار؟

تازیانه شرم کن این دست، دست فاطمه است

ای فشار در تو را با عصمت کبرا چه کار؟

مرد کو، تا آورد دستی برون از آستین

این همه نامرد را با یک زن تنها چه کار؟

بوستانِ وحی و شیطان روبه و شیر خدا

ریسمان ظلم را با بازوی مولا چه کار؟

بیت حقّ را هیچکس نگشوده با ضرب لگد

درد را با پهلوی انسیّة الحورا چه کار؟

فاطمه پشت در آمد گفت با آن سنگ دل

ما عزا داریم ای ظالم تو را با ما چه کار؟

ای مغیره بشکند دستت که کوثر را زدی

هیچ دانی ضرب دستت کرد با زهرا چه کار؟

مجتبی می گفت وا اُمّا خدا داند که می کرد

با دل شیر حقّ آن فریاد وا اُمّا چه کار؟

ای که انکار شهادت می کنی از فاطمه

هیچ دانی با تو ذات حقّ کند فردا چه کار؟

کاش بودی کاش بودی می دیدی غلاف تیغ را

کرد با بازوی تنها عصمت یکتا چه کار؟

میثم» از خون جگر بنویس در دیوان خود

ساکنان نار را با جنّت اعلی چه کار؟


در شاهنامه چنین ذکر شده که در لشکرکشی کیکاوس به مازندران  و جنگ با پید و کور شدن سربازانش و کشته شدن دیو بدست رستم، پزشکان با چکاندن خون جگر دیو در چشم سربازان آنها را درمان کردند.

جالب اینکه جگر دارای ویتامین A است و این ویتامین براى تقویت چشم مفید است!


 

حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی توصیه هایی معنوی برای دفع بیماری کرونا به مردم کردند.

جمعی از مومنین از حضرت آیت الله العظمی وحیدخراسانی خواستند تا جهت دفع بیماری و نگرانی، توصیه‌ای بفرمایند.ایشان بیان کردند: ضمن رعایت دستورات پزشکی و بهداشتی، هر روز دست خود را روی قلبتان بگذارید و هفت مرتبه سوره حمد را قرائت کنید و نیز هر روز صبح و شب هفت مرتبه آیت الکرسی را تا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ» قرائت نمایید.


در زمانی که برده داری در آمریکا رایج بود زن سیاهپوستی بنام هاریت گروهی مخفی راه انداخته بود و بردگان را فراری می داد.

بعدها از او پرسیدند:
سخت ترین مرحله کار شما برای نجات بردگان چه بود؟ او عمیقا" به فکر فرو رفت و گفت: قانع کردن یک برده به اینکه تو برده نیستی، و باید آزاد باشی…!


به گزارش جماران؛ متن نامه امام به برادر بزرگشان آقای پسندیده بدین شرح است:

بسمه تعالی

برادر بزرگوارم، قربانت شوم

شما را به خدای متعال قسم می ‌دهم به حرفهای دکتر ترتیب اثر دهید. چرا موجب نگرانی همه می ‌شوید؟ خداوند لازم نموده است که در مواقع احتمال ضرر، انسان از آنچه موجب است اجتناب کند، اگر چه ترک حج و صوم و صلوة باشد.

شما می‌ خواهید موافق حکم خدا عمل کنید، کاری نکنید که خداوند نعوذباللّه‌ از شما ناراضی باشد. این احتیاطات شما برخلاف شرع است و لازم است از آن اجتناب فرمایید. والسلام .65/1/13 

روح اللّه‌ ال الخمینی

صحیفه امام، ج 20، ص



در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد  و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!

همسایه اول هرروز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد.
روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!

❣️این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. کرونا یا هر بیماری دیگری مادامیکه روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری.لطفا خبرهای بد را نشر ندهیم و تلاشمان فقط آگاهی دادن در مورد پیشگیری و درمان باشد.


تقدیم به روح بلند استاد سیدهادی خسروشاهی(ره)

خسرو فقه و دیانت

ای دریغا رفت ماه از آسمان

کوچ کرد از باغ و گلشن باغبان

چهره پوشانید ناگه آفتاب

شد نهان در خاک بحر بیکران

خسرو فقه و دیانت خرگه از

خاکدان برچید و شد خلدآشیان

هادی ره بود در طی طریق

اهل معنا را بزرگ کاروان

در مسیر اتحاد مسلمین

با جمال الدین[1] همی همداستان

مرسل اسلام در دربار پاپ[2]

مصلح فرزانه و نیکوبیان

خانه اش را در به روی خلق باز

با همه مانند بابا مهربان

یار صدیق امام و رهبری

مایه دلگرمی رزمندگان

صاحب آثار نغز و ماندگار

عشق و ایمان و ادب را ترجمان

آری افسوس آن فقیه پرتلاش

بار بربست و برفت از بینمان.

کنگاور،بیژن شهرامی

 

[1] - سید جمال الدین اسدآبادی

[2] - استاد مدتی سفیر جمهوری اسلامی در واتیکان بودند.


 

درویشی تنگدست، به در خانه توانگری رفت و گفت: شنیده‌ام مالی در راه خدا نذر کرده‌ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم. خواجه گفت: من نذر کوران کرده‌ام، تو کور نیستی. پس درویش تاملی کرد و گفت: ای خواجه، کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته، به در خانه چون تو، گدائی آمده‌ام. این را بگفت و روانه شد. خواجه متأثر گشته، از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد، قبول نکرد…


لفظ

ناصرالدین شاه ، به ملا علی کنی (ره) گفت : این مسخره بازی ها چیست که شما ها در آورده اید : مگر چند تا لفظ چه تاثیری دارد که با (انکحت و زوجت ) زنی حلال می شود و با چند کلمه ، زنی حرام می شود .

ملا علی کنی ، وقتی این را شنید ، پچند ناسزا را  نثار ناصرالدین شاه کرد .

شاه عصبانی شد و در حالی که صورتش سرخ شده بود گفت :

آقا از شما بعید است ، چرا فحش می دهید ؟

ملا علی خندید و گفت : شما که گفتید چند کلمه هیچ تاثیری ندارد ، پس چطور شد که همین کلمه شما را عصبانی کرد !


 

در رثای آیت الله بطحایی(ره)

 

از مجمع علم فقه پیری کم شد

از پهنه عقل و عشق میری کم شد

مردی که به چهره داشت نور تقوی

از جبهه اتقیا امیری کم شد

اندر ره نشر دین بسی کرد تلاش

از مذهب جعفری سفیری کم شد

پروده به دامنش بسی دانشجو

از حوزه علمیه هژیری کم شد

اهل عمل و مؤلفی ژرف نگر

از مجلس خبرگان کبیری کم شد

بر کرسی درس گفته قال الصادق(ع)

از جمع معلمان دبیری کم شد

از هجر غریبانه او چشمان خیس

از جرگه صالحان شهیری کم شد.

بیژن شهرامی

26اسفند98


در ستایش حضرت موسی بن جعفر(ع)
ای مرد خدا،شمیم باران داری
در ملک وجود خود گلستان داری
کوچه شود از یمن عبورت خوشبو
همراه خودت فصل بهاران داری
دو و بر تو پرنده ها می چرخند
مانند همیشه ای سخی نان داری
پیداست تو را به چهره نور ملکوت
در سینه خود کتاب قرآن داری
گویند به تو حضرت موسی الکاظم
چون خشم فرو خوری و پنهان داری
دارند به تو توسل اصحاب خرد
و اندر حرمت همیشه مهمان داری
خرگاه تو باشد ای شهنشه،دلها
فرزند و نوه به خاک ایران داری
با ظلم و ستم ستیز کردی همه عمر
تن،خسته ز جور سجن و زندان داری
در رأفت و مهر همچو عیسایی تو
در دیده ابهت سلیمان داری
موسای کلیم اهل بیتی آقا
دل در گرو حضرت جانان داری
سروی تو و هیهات ز سر خم کردن
با حضرت دوست عهد و پیمان داری.
بیژن شهرامی


آنجا یک قهوه خانه بود
اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای،چرا؟ ، دنیا خراب میشد اگر دقایقی آنجا مینشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟!

عجله، همیشه عجله
کدام گوری میخواستم بروم؟
من به بهانه ی  رسیدن به زندگی،
همیشه زندگی را کشته ام.

(محمود دولت آبادی)


رهبر انقلاب:‌

یک نفری برای من نقل میکرد، می گفت رفته بودیم یونان؛ ما را به مراکز گردشگری گوناگون میبردند و آن‌ها را به ما نشان میدادند؛ از جمله به نقطه‌ای بردند، گفتند اینجا همان‌جائی است که سپاهیان ایرانی آمدند اینجا، از ما شکست خوردند.

مردم را به یک بیابان خالی میبرند و نشان میدهند که اینجا آنجائی است که ایرانی‌ها در آن دوره لشکرکشی کردند و در اینجا شکست خوردند. یک فضای خالی را نشان میدهند، یک مدعای تاریخی را با یک فضای خالی اثبات میکنند.

خوب، اینجا نزدیکی کازرون -آنطوری که شنیدم- مجسمه‌ی والرین است، امپراتور روم، که زانو زده در مقابل پادشاه ایران. خیلی خوب، اینجا را بروید نشان بدهید؛ این به آن در! ۱۳۸۷/۲/۱۸‌"


✨گفتمش: این ویروس تا کی در کشور ما می ماند؟

گفت:أَیَّامًا مَّعْدُودَاتٍ
 چند روزی بیش نیست.(بقره آیه ١٨٤)

✨گفتمش: برای در امان ماندن از آسیب کرونا چه باید کنیم؟

گفت: وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ
ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ بمانید ﻭ ﺁﺭﺍم ﻴﺮﻳﺪ ، (احزاب آیه٣٣)

بیُوتًا آمِنِینَ
ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎی امن و ﺍﻳﻤﻦ (حجر آیه ٨٢)

✨ گفتم: گویا راه پیشگیری از این بیماری رعایت بهداشت است برای رعایت بهداشت فردی چه کنیم؟

گفت: فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ

ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﻳﻴﺪ (مائده آیه ٦)

✨گفتم: لباسهایمان هم می تواند ناقل بیماری باشد آن را چه کنیم؟

گفت: وَثِیَابَکَ فَطَهِّرْ
ﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺎﻙ وتمیزﻛﻦ ،(مدثر آیه٤)

✨ گفتمش: آیا بیرون آمدن بی مورد از منزل را جایز می دانی؟

گفت:وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ.

ﺧﻮﺩ ﺭﺍ با دستان خود ﺑﻪ ﻫﻠﺎﻛﺖ ﻧﻴﻨﺪﺍﺯﻳﺪ.(بقره آیه١٩٥)

✨گفتمش: اگر کسی را دیدیم که تب و لرز و مشکل تنفسی دارد نشانه چیست؟

گفت: وَهُوَ سَقِیمٌ
او بیمار است.(صافات١٤٥)

✨گفتم: در این صورت ما چه کنیم؟

گفت: فَلَا تَقْرَبُوهَا
به او‌نزدیک نشوید(بقره آیه١٨٧)

✨گفتم:  آیا در ایام قرنطینه می توانیم  با خانواده برای خرید از خانه خارج شویم؟

گفت: فَابْعَثُوا أَحَدَکُم بِوَرِقِکُمْ هَٰذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنظُرْ أَیُّهَا أَزْکَىٰ طَعَامًا فَلْیَأْتِکُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ

ﺲ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻮﻟﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺗﺄﻣﻞ ﺑﻨﺮﺩ ﻛﺪﺍم ﻳﻚ [ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺷﻬﺮ ] ﻏﺬﺍﻳﺶ ﺎﻛﻴﺰﻩ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ؟ ﺲ ﻏﺬﺍﻳﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ.(کهف آیه ١٩)

✨گفتمش: چرا برخی از افراد توصیه های بهداشتی را رعایت نمی کنند؟

گفت: ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا یَفْقَهُونَ
ﻮﻥ ﺁﻧﺎﻥ گروهی ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻧﻤﻰ  ﻓﻬﻤﻨﺪ .( آیه١٣)

✨ گفتم: ما چه کنیم؟

گفت: وَلَا تَمَسُّوهَا
او را مس و لمس نکنید.(اعراف ایه ٧٣)

فلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ
 ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻨﺸﻴﻨﻴﺪ.(نساء١٤٠)

✨گفتم: آیا در رعایت قرنطینه و نکات بهداشتی مشکل این روزهای ما حل می شود؟

گفت: فِیهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ

 ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﺭﻣﺎﻧﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺮﺩم ﺍﺳﺖ.(نحل آیه ٦٩)

✨گفتمش: این خانه نشینی و قرنطینه کسب و کار برخی از ماها را تحت تاثیر قرار داده و برایمان مشکلات اقتصادی شدیدی ایجاد نموده.

گفت:وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ.

 ﻭ ﺍﺮﺍﺯ فقر ﻭ ﺗﻨﺪﺳﺘﻲ ﻣﻰ  ﺗﺮﺳﻴﺪ ، ﺧﺪﺍوند ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﻧﺶ بی ﻧﻴﺎﺯ ﻣﻰ  ﻛﻨﺪ (توبه آیه٢٨)

✨گفتمش: گروهی در این موقعیت با پخش خبرهای دروغ در فضای حقیقی و مجازی موجب نشر اکاذیب و ترویج روحیه ترس در مردم می شوند؛ اینان کیانند؟

گفت: الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ

 ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻧﻜﻪ ﺩﺭ شهر ﺷﺎﻳﻌﻪ ﻫﺎﻱ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺩﻟﻬﺮﻩ ﺁﻭﺭ ﺨﺶ ﻣﻰ  ﻛﻨﻨﺪ.(احزاب آیه ٦٠)

✨گفتم: برخی می گویند ساخت و اشاعه ی این ویروس در جهان کار جهان خواران و دشمنان قسم خورده ی ماست تا با این کید و حیله به ما ضربه بزنند.

گفت: وَإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لَا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئًا إِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ

ﻭ ﺍﺮ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻲ ﻭﺭﺯﻳﺪ ﻭ ﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ ، ﻧﻴﺮﻧﺸﺎﻥ ﻫﻴ ﺯﻳﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰ  ﺭﺳﺎﻧﺪ ; ﻣﺴﻠﻤﺎً ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ  ﺩﻫﻨﺪ ، ﺍﺣﺎﻃﻪ ﺩﺍﺭﺩ .(آل عمران آیه١٢٠)

✨گفتمش: سرانجام چه کسی  ما را از این سختی و رنج رهایی می بخشد؟

گفت: اللَّهُ یُنَجِّیکُم مِّنْهَا وَمِن کُلِّ کَرْبٍ

ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ

 ﺭﺍ ﺍﺯ اینﺳﺨﺘﻲ ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺍﻧﺪﻭﻫﻲ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﻰ  ﺩﻫﺪ (انعام آیه ٦٤)

✨گفتمش: در ایام قرنطینه در خانه  نسبت به اهل خانه چگونه باشیم؟

گفت: وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ

ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﻲ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭ ﺴﻨﺪﻳﺪﻩ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻛﻨﻴﺪ. (نساء آیه١٩)


ولْیَتَلَطَّفْ
باید ﻧﺮﻣﻰ ﻭ ﻟﻄﻒ ﻧﺸﺎﻥ دهد.(کهف آیه ١٩)

✨گفتمش امید وارم با رعایت توصیه تو ایامی شیرین و پرباری را در کنار خانواده و با اهل بیتم داشته باشم.

گفت: رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَّجِیدٌ
 
رﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺑﺮﻛﺎﺗﺶ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ باد ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺍﻭ ﺳﺘﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﺰﺭﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ .(هود آیه ٧٣)

✨گفتمش: مدافعان سلامت مردم یعنی پزشکان و پرستاران و کادر درمانی در این ایام نقش بسیار مهمی در سلامت و نجات انسانها دارند.

گفت:مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا.

 ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮ ﺑﺮﻫﺎﻧﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺪﺍﺭﺩ‌،ﻮﻳﻲ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.(مائده آیه ٣٢)

✨گفتمش:تلاش و از خود گذشتگی آنان را چگونه می یابی؟
 
گفت: کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ

 ﺑﻪ سبب آن ﻋﻤﻞ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻱ ﺩﺭ ﺮﻭﻧﺪﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺛﺒﺖ ﻣﻰ  ﺷﻮﺩ،ﺮﺍ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺎﺩﺍﺵ ﻧﻴﻜﻮﻛﺎﺭﺍﻥ ﺭا ضایع نمی کند.


اولین سرود ملی ایران

درواقع قطعه‌ایست بی‌کلام با نام سلام شاه» که به فرمان ناصرالدین شاه توسط آلفرد لومر، استاد فرانسوی موسیقی دارالفنون ساخته شد و در زمان مظفرالدین شاه در سال ۱۲۸۴ خ بر روی صفحه ضبط گردید

سال ۸۴ زنده‌یاد بیژن ترقی شعری با نام ایران جوان» بر روی این قطعه سرود که توسط استاد عقیلی خوانده شده است.


حکایت

شخصی به مدینه آمده بود و ادعا داشت حضرت رسول اکرم(ص) را در خواب دیده است.به او گفتند به چهره حاضران در مسجد بنگر و بگو حضرت به کدام یک از اینان شباهت داشت؟

وی با دقت به چهره نمازگزاران نگریست و انگشت اشاره اش را به سمت جوانی که در صف آخر ایستاده بود گرفت.

همه سرها به عقب برگشت او کسی نبود جز حضرت علی اکبر علیه السلام.همه دعوی او را تصدیق کردند.


آل سعود پس از سلطه بر حجاز از سال 1343ق. بنی‌شیبه را همچنان بر پرده داری ابقا نمودند و جامه کعبه و ضمایم آن را در اختیار آن‌ها قرار دادند

اما اکنون آل سعود به دلیل تحریم تبرک جستن مردم به اشیای کعبه و به بهانه این که پرده‌های کعبه در شمار آثار تاریخی به‌شمار می‌روند، از فروش آن‌ها پیشگیری می‌کنند و در برابر، مبلغی به پرده‌داران کعبه می‌پردازند.

بنی‌شیبه همچنین از سوی آل سعود مناصبی همانند ریاست بر برخی از شوراهای دولتی و نیابت دوم مجلس شورای مکه و ریاست کمیته پیگیری اوقاف حرمین شریفین و ریاست کمیته امداد پزشکی را برعهده دارند.

شیخ عبدالقادر شیبی مورد توجه ملک عبدالعزیز بود و همراه پرده‌داری به مدت 16سال، برخی از مناصب دولتی را نیز بر عهده داشت.


بهار مسعود

در استقبال از نیمه شعبان و میلاد امام عصر(عج)

 

جز تو چه کسی بهار مسعود بود

در اوج عطش زمزمه رود بود

از نکهت خود دهد به گلشن سهمی

سر تا به قدم سخاوت و جود بود

چون اختر تابنده بیفشاند نور

هادی ره تار و مه آلود بود

پاکیزه تر از آب زلال چشمه

رخشنده چو قرآن زراندود بود

برخاسته از دامن پاک زهرا(س)،

مانند علی(ع) و مثل محمود(ص) بود

موسی روش،عیسی دم و یوسف رخسار

خوش نغمه تر از حضرت داوود  بود

دوم حسن(ع) از سلسله عترت را

با آن همه جور خصم، مولود بود

جانا تو بسان آفتابی پس ابر

بی تابش تو شکوفه نابود بود

نورت به در و بام فتاده است ای ماه

جز تو چه کسی غایب مشهود بود

حاضر تویی البته و غائب مائیم

کی گنج صفا و عشق مفقود بود

طاووس بهشت حق تعالی هستی[1]

عطر تو به از نکهت امرود بود

زخمی است بشر،نظر کن آقا یک دم

کز جانب تو امید بهبود بود

از مهر تو سینه ام بود مالامال

زین مهر و وفا،خدای خشنود بود

آری تو چو موسم گلی روح افزا

جز تو چه کسی مهدی موعود بود؟

کنگاور،بیژن شهرامی

فروردین99

 

[1] - قال رسول الله(ص):مهدی طاووس اهل الجنه،بحار الانوار،ج51،ص105.


کنگاور
ای کهن شهر مسمی به وفا کنگاور
مردمت شهره به احسان و سخا کنگاور
سحر آکنده بود همچو بهار قمصر
کوچه پس کوچه ات از باد صبا کنگاور
غم تسلی تو در ازمنه دور به حسن
داده شهزاده افسرده،شفا کنگاور
فصل گرما سرِجوی تو بغایت دلچسب
حق به تو از کرمش داده چه ها کنگاور
غلغل چشمه و آوای نی چوپان ها
دور و اطراف تو را داده صفا کنگاور
یاد بادا زعمارت،دره چال و کاریز
آن همه سبزه و گل رفت کجا کنگاور؟
در سراب فش و ماران و کبوتر لانه
چه گواراست تو را لطف خدا کنگاور
می برد با خودش از کوی تو مهمان سوغات
خربزه،نان برنجی تو را کنگاور
معبدی که ملک آب در آن می شد یاد
هست از عهد کهن در تو بپا کنگاور
دو سه گرمابه تاریخی خوش نقش و نما
در تو از عهد قجر مانده بجا کنگاور
مردی از آل علی خفته به خاکت،دیری است
قلب زیبای تو را داده جلا کنگاور
در تو زوار شه عشق نمایند اتراق
می دهی رایحه کرب و بلا کنگاور
عالمانت همه فرهیخته و دین پرور
مردمت در صف یاران ولا کنگاور
پرورش یافته در دامنت ارباب هنر
شاعرانت همه پر شور و نوا کنگاور
از حضور شهدا هست معطر خاکت
خونشان در رگ تو آب بقا کنگاور
فش و گودین و دگر دهکده هایت خرم
همه آباد و نکو آب و هوا کنگاور
سنگ و خاک تو بود لعل بدخشان گویی
قدرشان بیشتر از سیم و طلا کنگاور
گر چه ای پیر کهنسال بلند است عمرت
باز داری طرب و نشو و نما کنگاور
آرزویم بود آبادی روز افزونت
می کنم بهر تو بسیار دعا کنگاور.  بیژن شهرامی


به نام خدا

در بزرگداشت اول اردیبهشت که روز سعدی نام گرفته است

 

در وصف سعدی علیه الرحمه

حجره داری تو به بازار شکر؟

یا فروشی به فلان تیمچه زر؟

از ختن مشک به انبان داری؟

یا گلاب است تو را از قمصر؟

جای واژه نکند یک خرمن

سبزه داری و گل اندر دفتر؟

که متاعت بود این سان عالی

بار نقل است تو گویی،همه تر

سعدیا روی سخن با تو بود

که درخشی همه جا مثل قمر

چه نامی و نامیرایی

چلچراغی بر اصحاب نظر

هر دو باغ سخنت از گل پر

و اندر آن نغمه سرا مرغ سحر

چشمه جاری و هوا مشک فشان

بر سر شاخه دو صد گونه ثمر

چه حکایات دل انگیزی هست

اندر آنها،همه سوغات سفر

شعر تو زینت ایوان ملل

قلمت را بود از زر، جوهر

مادرم زمزمه اش شعر تو بود

آشنا کرد مرا با تو پدر

با گلستان تو مأنوسم کرد

آن که بودم به دبستان مهتر

با تو هستم بله ای شیخ اجل

که درخشی همه دم چون اختر

شهره اندر همه ی آفاقی

بر ادیبان و فصیحانی سر

تربت پاک تو اندر شیراز

فتدم کاش بدان بقعه گذر.

بیژن شهرامی


 

فش
خوش بود هر فصل و مه دیدار فش
همقدم با دوست در گار فش
هر زمان رفتم به رشت و انزلی
یادم آمد سبزی اشجار فش
خیلی از اوقات می گویم به خود
تکه ای از مه بود رخسار فش
خانه هایش خشتی اما باصفا
آفرین بر بانی و معمار فش
از سرابش هر چه گویم کم بود
دلفریب اند و نکو آثار فش
تعزیه نامش گره خورده به او
آفرین بر مردم دیندار فش
یادگار حضرت صادق(ع) در اوست
نیکمردی،مهتر ابرار فش
شیخ موسی عالم دین یاد باد
نام او بر تارک طومار فش
از شهیدانش بباید برد نام
نیست کم رزمنده و سردار فش
می رسد از آن نوایی خوش به گوش
این نوای نی بود یا تار فش؟
بوده نامش ابتدا انگار"هوش"
مرحبا بر مردم هشیار فش
بس کنم،دارم تمنا از خدا
حضرتش باشد همیشه یار فش.
بیژن شهرامی



جمعی از اهل دل شعری خواستند در وصف گودین که با کمال افتخار تقدیم میشود:

 

گودین من


یادگار باستان،گودین من
خوشتر از هر بوستان،گودین من
سینه ات از رازها انباشته
پیرِ همواره جوان،گودین من
تپه ای داری ز ادوار کهن
نکته ها در آن نهان گودین من
شهر کنگاور بسان آسمان
ماه تابیده بر آن،گودین من
دشت و کوهت در بهاران سبزفام
خاک تو چون پرنیان،گودین من
تحفه ات انگور،دوشاب و مویز
داری از گل ارمغان،گودین من
از سخاوت مردمانت بهره مند
دوستدار میهمان،گودین من
خانه هایت از صفا و مهر پر
با غریبان مهربان،گودین من
خفته از آل نبی در تو شهی
عارفان را میزبان،گودین من
شهر سادات اصیل و پارسا
خاستگاه عالمان،گودین من
مهد پر مهر شهیدان وطن
عاشقان را آشیان،گودین من
قلعه خشتی،مکینه  داشتی
داری از آنها نشان،گودین من؟
دفتر حسن تو جانا خواندنی است
تا ابد خرم بمان گودین من.
✍️بیژن شهرامی
اردیبهشت99


سیارک جنجالی از کنار زمین بی‌خطر گذشت/ سال ۲۰۷۹ با فاصله‌ای نزدیک‌تر بازمی‌گردد

به گزارش ایسنا و به نقل از ناسا، سیارک ۵۲۷۶۸ (۱۹۹۸ OR۲) که در سال ۱۹۹۸ توسط اخترشناسان رصد شد روز گذشته ۲۸ آوریل از کنار زمین عبور کرد.

بنا بر گفته دانشمندان این سیارک تقریبا دو کیلومتر قطر دارد و هر ۴.۱ ساعت یک بار می‌چرخد. نکته جالب درباره این سیارک این است که در تصویری که اخیرا از این سیارک منتشر شده به نظر می‌رسد این سیارک همانند انسان‌ها در این زمان(شیوع ویروس کرونا) ماسک به صورت دارد.

"فلاویان وندیتی"(Flaviane Venditti) دانشمند تحقیقاتی "رصدخانه آرسیبو"(Arecibo Observatory) در پورتوریکو گفت: اندازه گیری‌های رادار به ما این امکان را می‌دهد تا دقیق‌تر بدانیم که سیارک در آینده در کجا قرار خواهد گرفت و در آن زمان از زمین چقدر فاصله خواهد داشت. در سال ۲۰۷۹ نیز مجددا این سیارک از کنار زمین عبور خواهد کرد اما در آن زمان حدود ۳.۵ برابر نزدیک‌تر نسبت به زمین دارد خواهد داشت. بنابراین شناخت دقیق مدار آن بسیار مهم است.


روزی یکی از ن اصفهانی کفن خود را آورد تا بانو امین آن را امضاء کند و او به فکر خود از شفاعت این سیده جلیله در برزخ و روز قیامت استفاده کند. بانو با نگاهی پر معنا به او نگریسته و می گوید:
خانم من! این ها را به دلت بنویس نه به کفن!»



سبط پیغمبر تویی یا مجتبی
زاده حیدر تویی یا مجتبی
نور چشم فاطمه دخت نبی
حامی مادر تویی یا مجتبی
در سپهر پر فروغ پنج تن
چارمین اختر تویی یا مجتبی
خوبی خوبان همه اندر تو جمع
کان سیم و زر تویی یا مجتبی
سرور اهل جوانان بهشت
بر کریمان سر تویی یا مجتبی
خانه ات را در به روی خلق باز
اجود و اکبر تویی یا مجتبی
با فقیران و نشرت بی نظیر
لطف را مظهر تویی یا مجتبی
چهره ات یادآور ختم رسل
با شکوه و فر تویی یا مجتبی
در شجاعت برتر از وصف و بیان
از یلان برتر تویی یا مجتبی
در جمل،صفین،اندر نهروان
بازوی صفدر تویی یا مجتبی
صلحت از پیکارها پرسودتر
شرع را افسر تویی یا مجتبی
آگه از رمز و رموز و باطنِ
مصحف انور تویی یا مجتبی
راه مقصود ار شود پنهان چه باک؟
کوکب اظهر تویی یا مجتبی
شکر حق بعد از امیرالمؤمنین
شیعه را رهبر تویی یا مجتبی.   بیژن شهرامی


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها